P
ᶜʳᵃᶻʸ ᴸᵒᵛᵉ
P⁵
_چیزی شده؟
×م..مامانم...ت..ت..تصادف کرده باید برم..
_صبر کن میرسونمت ...
× نمیخواد خودم میرم
_ گوش کن .. خودم میرسونمت
× خب ... مرسی
هردوشون سریع از شرکت زدن بیرون و سوار ماشین شدن
_ کدوم بیمارستان؟
× بیمارستان °°°
سمت بیمارستان حرکت کردن ... ده دقیقه طول کشید تا رسیدن ...
هردوشون سریع وارد بیمارستان شدن..
× خانم لینا الان کجان؟
^ صبر کنید چک کنم
× چشم ...
ترس و اضطراب دختر رو فرا گرفته بود .. سعی داشت خودش رو کنترل کنه ...
^ درحال حاضر توی اتاق عملن
× چ..چی؟
^ اتاق عمل طبقه دوم آخر راهرو
× مرسی ...
دایون با سرعت سمت اتاق عمل دویید. لینو تنها کاری که میتونست بکنه این بود که همراهش بره ... دایون روی صندلی روبروی اتاق نشست تا دکتر بیاد...
دایون گریه میریخت و لینو فقط نگاهش میکرد ...
لینو سمت دایون رفت و کنارش نشست ... نمیتونست کاری نکنه .. اونو توی بغلش گرفت ... از کار خودش تعجب کرده بود ولی دست خودش نبود ...
دایون حالش خوب نبود نمیفهمید چه اتفاقی داره میوفته ...
دکتر اومد بیرون ...
دایون سمت دکتر رفت ..
× دکتر لطفا بگید حال مادرم خوبه
/ خب راستش ....
×راستش...؟
/ شیشه رفته تو پاشون برا همین ...
×وایی خدای مننن...حتما باید میبردینش اتاق عمل؟
/نزدیک بود عفونت کنه و مادرتون میگفت باید بیهوشش کنیم...
×اها...ممنون..
~~~
* leeknoe *
وقتی داشت گریه میکرد..قلبم درد میگرفت...
خیلی کیوت و مظلومه...
×او اقای لی ممنون بابت این که رسوندیم..دیگ دیر وقته بهتره برید...
÷اخ اخ پام سرم بدنم...
× مامان بهوش اومدی
÷اره..او این اقا خوشتیپه دوست پسرته ..همیشه ارزو داشتم همچین دامادی داشته باشم..
_ج..جان؟؟
×من واقعا متاسفم ببخشید.. مامان ایشون رئیسمه...
÷اهاا ولی بازم خیلی بهم میاید...
×مامان
_چیزه.. من دیگ با اجازتون میرم فعلا..
÷باشه پسرم برو ممنون بابت اینکه دخترمو رسوندید...
_ نیازی به تشکر نیست کاری نکردم ک فعلا ...
تعظیم کردم و و حرکت کردم سمت خونه...
◇◇خونه◇◇
وقتی رسیدم در خونه باز بود رفتم تو دیدم همه جا بهم ریختست سریع رفتم سمت اتاقم که یک نفر...
ادامه دارد•••
با همکاری گاو: @hunjin_xx
شرایط؟ ³⁰لایک ³⁰کامنت
P⁵
_چیزی شده؟
×م..مامانم...ت..ت..تصادف کرده باید برم..
_صبر کن میرسونمت ...
× نمیخواد خودم میرم
_ گوش کن .. خودم میرسونمت
× خب ... مرسی
هردوشون سریع از شرکت زدن بیرون و سوار ماشین شدن
_ کدوم بیمارستان؟
× بیمارستان °°°
سمت بیمارستان حرکت کردن ... ده دقیقه طول کشید تا رسیدن ...
هردوشون سریع وارد بیمارستان شدن..
× خانم لینا الان کجان؟
^ صبر کنید چک کنم
× چشم ...
ترس و اضطراب دختر رو فرا گرفته بود .. سعی داشت خودش رو کنترل کنه ...
^ درحال حاضر توی اتاق عملن
× چ..چی؟
^ اتاق عمل طبقه دوم آخر راهرو
× مرسی ...
دایون با سرعت سمت اتاق عمل دویید. لینو تنها کاری که میتونست بکنه این بود که همراهش بره ... دایون روی صندلی روبروی اتاق نشست تا دکتر بیاد...
دایون گریه میریخت و لینو فقط نگاهش میکرد ...
لینو سمت دایون رفت و کنارش نشست ... نمیتونست کاری نکنه .. اونو توی بغلش گرفت ... از کار خودش تعجب کرده بود ولی دست خودش نبود ...
دایون حالش خوب نبود نمیفهمید چه اتفاقی داره میوفته ...
دکتر اومد بیرون ...
دایون سمت دکتر رفت ..
× دکتر لطفا بگید حال مادرم خوبه
/ خب راستش ....
×راستش...؟
/ شیشه رفته تو پاشون برا همین ...
×وایی خدای مننن...حتما باید میبردینش اتاق عمل؟
/نزدیک بود عفونت کنه و مادرتون میگفت باید بیهوشش کنیم...
×اها...ممنون..
~~~
* leeknoe *
وقتی داشت گریه میکرد..قلبم درد میگرفت...
خیلی کیوت و مظلومه...
×او اقای لی ممنون بابت این که رسوندیم..دیگ دیر وقته بهتره برید...
÷اخ اخ پام سرم بدنم...
× مامان بهوش اومدی
÷اره..او این اقا خوشتیپه دوست پسرته ..همیشه ارزو داشتم همچین دامادی داشته باشم..
_ج..جان؟؟
×من واقعا متاسفم ببخشید.. مامان ایشون رئیسمه...
÷اهاا ولی بازم خیلی بهم میاید...
×مامان
_چیزه.. من دیگ با اجازتون میرم فعلا..
÷باشه پسرم برو ممنون بابت اینکه دخترمو رسوندید...
_ نیازی به تشکر نیست کاری نکردم ک فعلا ...
تعظیم کردم و و حرکت کردم سمت خونه...
◇◇خونه◇◇
وقتی رسیدم در خونه باز بود رفتم تو دیدم همه جا بهم ریختست سریع رفتم سمت اتاقم که یک نفر...
ادامه دارد•••
با همکاری گاو: @hunjin_xx
شرایط؟ ³⁰لایک ³⁰کامنت
- ۷.۲k
- ۱۰ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط