انگیزهایبرایعشق

#انگیزه.ای.برای.عشق
#پارت۴۸
رفتم سمت کوکی
_کوکی
برگشت نگاهم کرد
_ بله؟!
_حق با تو بود
_دیدی گفتم
_من اشتباه میکردم
سرمو پایین میندازم با گریه میرم سمت ماشین کوک میاد داخل ماشین
_بسه دیگه گریه نکن باشه؟!
اشکامو پاک میکنم
_نمیتونم دلم پره دلم خونه
از ماشین پیاده میشم همه جارو تار میدیدم یهو دستم کشیده شد ماشین با سرعت از بقلم رد شد
_ک.. کوک
_خوبی؟!
_خ.. خوبم
_بریم
سوار ماشین شدم صندلی پشت نشستم به بیرون خیره شدم
_خیلی شدید اسیب دیدم خیلی
باتعحب بهم خیره شد
_خوبی
اشکام میریزه
_بنظرت خوبم
لبخند غمگینی میزنم
_دیگه نمیتونم شاد بشم هیچوقت
کوک ماشینو نگه داشت
_پیاده شو
از ماشین پیاده میشم میرم سمت بالا روی تخت دراز میکشم چشمامو میبندم سیع کردم که بخوابم
***
با اشک به شوگا خیره میشم کوکی با اعصبانیت میره سمت یقشو میگیره
_ببینم تهیونگ کجاس
دست کوکی رو از یقش جدا میکنه
_اون جاش خوبه شب بیا خونمون تهیونگو ببینید
دندون قرچه ای کردم
_باشه
دیدگاه ها (۳)

#تکست_گرافی

💜

#انگزه.ای.برای.عشق#پارت۴۷_باشه دست شوگارو گرفتم رفتیم سمت دس...

میدونین وقتی هیچی نمینویسین یاد چی میوفتم؟ اینکه همتون یه پس...

پارت ۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط