گرچه هرشب استکان بر استکانت می زنند

.
گرچه هرشب استکان بر استکانت می زنند
هرچه تنهاتر شوی آتش به جانت می زنند...

تا بریزی دردهایت را درونِ دایره
جای همدردی فقط زخمِ زبانت می زنند...

عده ای از دوستی بویی نبردند و فقط
نیش هاشان را به مغزِ استخوانت می زنند...

زندگی را خشک - مثل زنده رودت - می کنند
با تبر بر پایه های آشیانت می زنند...

چون براشان جای استکبار را پُر کرده ای
با تمسخر مشتِ محکم بر دهانت می زنند...

پیش ترها مخفیانه بر زمینت می زدند
تازگی ها آشکارا تازیانت می زنند...

آه! قدری فرق کرده زخم خنجرهایشان
دوستان هم پا به پای دشمنانت می زنند...
دیدگاه ها (۱)

آن روزها هر وقت موهایت را باز می‌کردی،باد وزیدن می‌گرفت!این ...

دوستت دارم پریشان شانه می خواهی چکار؟دام بگذاری اسیرم دانه م...

بگو به عقربه ها موقع دویدن نیستکه شب همیشه برای به سر رسیدن ...

تکه ای یخ عاشق خورشید شد...گفت ای خورشید من، برمن بتاب...بی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط