#شعر

«درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفت
در من غزلی درد کشید و سرِ زا رفت!

سجاده گشودم که بخوانم غزلم را
سمتی که تویی عقربه قبله نما رفت!

در بین غزلم نام تو را داد زدم ، داد
آنگونه که تا آن سر این کوچه صدا رفت!

بیرون زدم از خانه یکی پشت سرم گفت
این وقت شب این شاعر دیوانه کجا رفت !

من بودم و زاهد به دوراهی که رسیدیم
من سمت شما آمدم او سمت خدا رفت!‍

با شانه شبی راهی زلفت شدم اما ...
من گم شدم و شانه پی کشف طلا رفت!

در محفل شعر آمدم و رفتم و ... گفتند
ناخوانده چرا آمد و ناخوانده چرا رفت !

میخواست بکوشد به فراموشی ات این شعر
سوزاندمش آنگونه که دودش به هوا رفت ...!!!»

#شعر_خاص #عشق #عاشقانه #غزل #نماز #خدا
#شعر #دیوانه #شاعر
دیدگاه ها (۰)

#شعر

#چهارشنبه_های_امام_رضایی

خدا...

رفت...

درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفتدر من غزلی درد کشید و سرِ ز...

دختر جهنمی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط