سناریو استری کیدز
(هیورین خواهر هیونجین که دو سال هست توی گروه بیبی مانستر دبیو کرده و در مراسم ماما...) پارت ۲ :
درِ ماشین که باز شد، موج صدا و نور هجوم آورد. تشویقها از همون بیرون شنیده میشد؛ بم، پیوسته و زنده ...
اعضا یکییکی پیاده شدن، اما هیونجین یه ثانیه بیشتر مکث کرد.
نگاهش روی ورودی سالن قفل شد؛ همونجایی که سالها تو ذهنش تصور کرده بود.
اعضا وارد سالن اصلی شدن و در جا های مخصوص خودشون نشستن؛
مدتی بعد مراسم شروع شد و نوبت به اجرای بیبیمانستر رسید ...
داخل سالن، نورها کم شد. اسم گروه بیبیمانستر روی صفحه اصلی افتاد و جیغ جمعیت سقف رو لرزوند!
هان با هیجان خم شد سمت سونگمین:
— اوه… شروع شد.
موزیک we go up که بالا اومد، ضربان قلب هیونجین تندتر شد.
نه بهخاطر اجرا؛بهخاطر خواهر کوچولویی که بعد مدت ها تلاش بلاخره تونسته بود ؛همون لحظهای که نور روی سن افتاد.
و هیرا دیده شد. موهای کوتاه قهوهای، دقیقاً همونی که گفته بود.
چانگبین آروم گفت:
×واوو… این واقعاً خواهرته ؟خیلی شبیهین
لینو، بدون اینکه چشم از سن برداره:
÷حالا میفهمم چرا گفتی توی دنس خیلی خوبه
سونگمین یه نگاه کوتاه به هیونجین انداخت. هیونجین چیزی نگفت؛
فقط لبخند خیلی محوی روی لبش نشست، از اون لبخندهایی که بیشتر شبیه نفس راحته.
روی یکی از حرکتها، هیورین سرشو بالا آورد.برای یه لحظهی خیلی کوتاه…
نگاهش از روی جمعیت رد شد و به جایگاه آشنایی خورد. چشم تو چشم.
نه لبخند زد، نه دست تکون داد.
فقط نگاه. اما همون نگاه کافی بود.
هیونجین سرشو خیلی نامحسوس تکون داد. یه تأیید بیصدا.
فیلیکس زیر لب گفت:
— گروه با استعدادی هستن…
×قطعا
موزیک بالا گرفت. هیورین و روکا برای دنس اصلی وسط صحنه رفتن ، بدون تردید، بدون مکث ...
(مدتی بعد/پایان اجرا)
نورها خاموش شد و تشویق منفجر شد.
هیونجین نفس عمیقی کشید؛ این بار نه از استرس، از غرور !
هیونجین توی دلش :خواهر کوچولو بلاخره تونستی ...
ادامه ...
.
.
.
M☆Q
#استری_کیدز #سناریو #فیکشن #لینو #مینهو #هان #هیونجین #چانگبین #جونگین #فلیکس #بنگچان #سونگمین
درِ ماشین که باز شد، موج صدا و نور هجوم آورد. تشویقها از همون بیرون شنیده میشد؛ بم، پیوسته و زنده ...
اعضا یکییکی پیاده شدن، اما هیونجین یه ثانیه بیشتر مکث کرد.
نگاهش روی ورودی سالن قفل شد؛ همونجایی که سالها تو ذهنش تصور کرده بود.
اعضا وارد سالن اصلی شدن و در جا های مخصوص خودشون نشستن؛
مدتی بعد مراسم شروع شد و نوبت به اجرای بیبیمانستر رسید ...
داخل سالن، نورها کم شد. اسم گروه بیبیمانستر روی صفحه اصلی افتاد و جیغ جمعیت سقف رو لرزوند!
هان با هیجان خم شد سمت سونگمین:
— اوه… شروع شد.
موزیک we go up که بالا اومد، ضربان قلب هیونجین تندتر شد.
نه بهخاطر اجرا؛بهخاطر خواهر کوچولویی که بعد مدت ها تلاش بلاخره تونسته بود ؛همون لحظهای که نور روی سن افتاد.
و هیرا دیده شد. موهای کوتاه قهوهای، دقیقاً همونی که گفته بود.
چانگبین آروم گفت:
×واوو… این واقعاً خواهرته ؟خیلی شبیهین
لینو، بدون اینکه چشم از سن برداره:
÷حالا میفهمم چرا گفتی توی دنس خیلی خوبه
سونگمین یه نگاه کوتاه به هیونجین انداخت. هیونجین چیزی نگفت؛
فقط لبخند خیلی محوی روی لبش نشست، از اون لبخندهایی که بیشتر شبیه نفس راحته.
روی یکی از حرکتها، هیورین سرشو بالا آورد.برای یه لحظهی خیلی کوتاه…
نگاهش از روی جمعیت رد شد و به جایگاه آشنایی خورد. چشم تو چشم.
نه لبخند زد، نه دست تکون داد.
فقط نگاه. اما همون نگاه کافی بود.
هیونجین سرشو خیلی نامحسوس تکون داد. یه تأیید بیصدا.
فیلیکس زیر لب گفت:
— گروه با استعدادی هستن…
×قطعا
موزیک بالا گرفت. هیورین و روکا برای دنس اصلی وسط صحنه رفتن ، بدون تردید، بدون مکث ...
(مدتی بعد/پایان اجرا)
نورها خاموش شد و تشویق منفجر شد.
هیونجین نفس عمیقی کشید؛ این بار نه از استرس، از غرور !
هیونجین توی دلش :خواهر کوچولو بلاخره تونستی ...
ادامه ...
.
.
.
M☆Q
#استری_کیدز #سناریو #فیکشن #لینو #مینهو #هان #هیونجین #چانگبین #جونگین #فلیکس #بنگچان #سونگمین
- ۷۹۶
- ۲۵ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط