part

part3🦋

ایزابلا از بغل تهیونگ در اومد که متوجه نگاه پسری شد
تهیونگ خندید و به اون پسر اشاره کرد
تهیونگ:اون جک عه اون بهترین پسره دنیاس بهترین دسته راستم و رفیقم تویه جنگ دوست شدیم
جک صورته جذابی داشت ایزابلا لبخندی زد و با دامنش احترام کوچیکی گذاشت
جک در قبال احترام، احترامی گذاشت گفت :لباس زیبایی دارید مثل خودتون
کوک پشت سره ایزابلا خنده مسخره امیز کوچیکی اهسته ای کرد
ایزابلا از کوک تهیونگ فاصله گرفت دوباره به طبقه بالا رفت
تهیونگ کوک درگیر صحبت شدن
همه سرگرم بودن بهترین وقت برای فرار برای ایزابلا بود
ایزابلا کمد مجلل شو باز کرد دنبال یه لباس اندازه خوب برای فرار بود که دستو پاشو نگیره به لباس خوب انتخاب کرد و پوشیدش نامه ای که نوشته بود با خودش برداشت امیدوار بود انا ببخشدش همینطور تهیونگ و کوک و باباش
پنجره باز کرد محافظ ها یه زیادی اونجا بودن ، اروم از پنجره اومد بیرون و از سقف کاخ بالا رفت حالا شهر زیره پاش بود وقتی بچه بودن با کوک و تهیونگ میومدن بالا سقف کاخ ، نقش عمیقی کشید و چشم هاشو بست و دوباره باز کرد ، خوشبختانه ایزابلا یه مامور مخفی واقعی ازش در میومد و پریدن از به کاخ 8 طبقه ا یکاره سختی براش نبود..
دیدگاه ها (۱)

معرفی کامل فیک 👑🌚خلاصه :فکر در اواخر قرن 15 عه و سلطنت اسپان...

Part5فرم چشم هاش فرق داشت دقیقا مثل برادراش بدون اینکه بخواد...

Part2✊🏻👑کاغذ کاهی و قلم شو گرفت به سمت میزش رفت و رویه صندلی...

Part 1 ✊🏻صدایه دخترک همش تو یه قصر میپیچید در همون زمان کل ق...

¹پارت?Do I have permission

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟑ات هنوز تو فکر خواب بود که ص...

چند پارتی (درخاستی )

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط