عروسفراری
#عروس_فراری 🤍👀
Part: ⁴⁵
#فصل_دوم
از ماشین پیاده شدم و در رو اروم بستم ...
جونکوک با یه نگاه عصبی به ماشین تکیه داده بود و بهم زل زده بود ...
ات: چ..چیزی رو صورتمه؟!
میدونستم این نگاهای عصبیش برای چیه ولی دوباره دهن به دهن شدن با جونکوک ریسک بدی بود ...پس فقط عدا درآوردم و تظاهر کردم که معنی نگاهش رو نمیفهمم...
تهیونگ: خب بریم داخل؟!
جونکوک نگاهش رو از رو من برداشت و به تهیونگ داد ...
جونکوک: نمیدونم...از مادمازل بپرس !!
ات: اوم ...بریم تو فکر کنم هوا هم یکم سرده!
پا تند کردم و رفتم داخل ...روی مبل توی حال نشستم و سعی کردم خونسرد جلوه بدم ...
تهیونگ کنارم نشست ...
ات: جونکوک از دستم اعصبانی عه ...مگه نه؟! (همون طور که سرش پایین بود)
تهیونگ: اوم تقریبا!
ات: آه ...من واقعا کارم اشتباه بود گردن میگیرم اما جدی جدی نمیتونم با اعصبانی اَت جونکوک کنار بیام !
تهیونگ: بخوای درست حساب کنی اون فعلا با تو کنار نمیاد!
ات: من باید الان چه غلطی بکنم؟!
تهیونگ: نمیدونم!
ات: میشه اینقدر راه حل ندی خسته میشی هاا!
با حرص از جام بلند شدم که یهو جونکوک جلوم سبز شد!!
جونکوک: جایی تشریف میبردین؟!
ات: ها چی نه ...
دوباره نشستم سر جام و به تهیونگ نزدیک تر شدم ...
ات: توروخدا یه کاری واسم کن ...الان تنها امیدم تویی! (ترسیده ، زمزمه وار)
تهیونگ: باشه ....اروم باش !
ات: سعی میکنم !
جونکوک کنارم نشست و دستش رو انداخت دور گردنم و کشیدم سمت خودش ...
جونکوک: بیا اینجا جوجو عمویی کارت نداره!!
ادامه دارد....
ببخشید کم شد🍒🙃
ولی اگه ویسگونم بیاره فردا براتون یکی طولانی تر مینویسم 🎀💖
Part: ⁴⁵
#فصل_دوم
از ماشین پیاده شدم و در رو اروم بستم ...
جونکوک با یه نگاه عصبی به ماشین تکیه داده بود و بهم زل زده بود ...
ات: چ..چیزی رو صورتمه؟!
میدونستم این نگاهای عصبیش برای چیه ولی دوباره دهن به دهن شدن با جونکوک ریسک بدی بود ...پس فقط عدا درآوردم و تظاهر کردم که معنی نگاهش رو نمیفهمم...
تهیونگ: خب بریم داخل؟!
جونکوک نگاهش رو از رو من برداشت و به تهیونگ داد ...
جونکوک: نمیدونم...از مادمازل بپرس !!
ات: اوم ...بریم تو فکر کنم هوا هم یکم سرده!
پا تند کردم و رفتم داخل ...روی مبل توی حال نشستم و سعی کردم خونسرد جلوه بدم ...
تهیونگ کنارم نشست ...
ات: جونکوک از دستم اعصبانی عه ...مگه نه؟! (همون طور که سرش پایین بود)
تهیونگ: اوم تقریبا!
ات: آه ...من واقعا کارم اشتباه بود گردن میگیرم اما جدی جدی نمیتونم با اعصبانی اَت جونکوک کنار بیام !
تهیونگ: بخوای درست حساب کنی اون فعلا با تو کنار نمیاد!
ات: من باید الان چه غلطی بکنم؟!
تهیونگ: نمیدونم!
ات: میشه اینقدر راه حل ندی خسته میشی هاا!
با حرص از جام بلند شدم که یهو جونکوک جلوم سبز شد!!
جونکوک: جایی تشریف میبردین؟!
ات: ها چی نه ...
دوباره نشستم سر جام و به تهیونگ نزدیک تر شدم ...
ات: توروخدا یه کاری واسم کن ...الان تنها امیدم تویی! (ترسیده ، زمزمه وار)
تهیونگ: باشه ....اروم باش !
ات: سعی میکنم !
جونکوک کنارم نشست و دستش رو انداخت دور گردنم و کشیدم سمت خودش ...
جونکوک: بیا اینجا جوجو عمویی کارت نداره!!
ادامه دارد....
ببخشید کم شد🍒🙃
ولی اگه ویسگونم بیاره فردا براتون یکی طولانی تر مینویسم 🎀💖
- ۱۶.۲k
- ۲۹ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط