نگاه ناگهان تو به چشم من همین که خورد

نگاه ناگهان تو به چشم من همین که خورد
تمام من خلاصه شد درون چشم های تو
گمان نمی کنم شود دوباره با خود آشنا
دچار گشته هر که بر جنون چشم های تو
ببر مرا به عالمت به عالم جنون خود
بیا بیا ببر مرا دلم از اینجا زده است
به موج ها بگو کمی یواش تر بهم زنند
حوالی تو یک نفر دلی به دریا زده است
عطر تو را نفس زدم درون سینه آنقدر
که آه هم می کشم بوی تو پخش می شود
بریز هرچه رنگ را به پرده ی جهان من
که روی بوم من فقط نقش تو نقش می شود
ببر مرا به عالمت به عالم جنون خود
بیا بیا ببر مرا دلم از اینجا زده است
به موج ها بگو کمی یواش تر بهم زنند
حوالی تو یک نفر دلی به دریا زده است
دیدگاه ها (۱)

آدمهای این روزگار این چنین اندبا گرگ بره میخورند ..با چوپان ...

به جز تو قلب خودم را به هیچکس نسپردمتو هم غمی به جهانم اضافه...

عاشقی با تو قشنگ است بیا دل بدهیم فکر کن ! قافیه تنگ است بی...

از تو می گویم غزل با این دل شیدایی امشاعر چشم فریبا ، خالق ز...

خبر داری چرا وقتی دل بی‌تاب میگیردسراغ از خاطراتی دور اما نا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط