عشق ممنوع!(9)

رفتم کمپانی.دم درش ایستددم و نگاهش کردم. واقعا بزرگ بود.
چقدر بزرگه!
$آره،نمیری تو؟!
الان میرم.
و رفتم تو.از اونجایی که کره ای بلد نبودم و نمی دونستم باید کجا برم دنبال یکی میگشتم که انگلیسی بلد باشه تا ازش بپرسم ولی از هرکسی می پرسیدم:شما انگلیسی بلدید؟! مثل خنگا نگاهم میکرد و سرشو به معنی نه تکون میداد. یعنی هیچکس بلد نیست؟! آخرسر یه مردی رو دیدم و ازش پرسیدم و گفت که بلده.
ببخشید شما میدونین کجا باید اودیشن بدیم؟
&اممم...اونجا!توی اون راهرو یه در هست.اونجائه!
آها،ممنونم.
و رفتم.راستش توی این چندسال اینقدر مودب نشده بودم.در رو باز کردم و وارد اتاق شدم.استرس زیادی نداشتم.فوقش نمیشد و به جای من یکی دیگه رو انتخاب میکرد.چه بهتر!
ازم تست صدا و رقص گرفتن و گفتن که نتیجه رو بعدا میگن.خارج شدم و اولین کاری که کردم این بود ‌که زنگ زدم به رییس.
سلام
@سلام.چی شد؟!
هیچی.ازم پرسیدن و خواستن منم مثل عروسک هرچی میگفتن انجام دادم.
@به نظرت خوب دادی؟
من تمام تلاشمو کردم.دیگه نمی دونم
@باشه پس.نتیجه چی میشه؟
گفتن بعدا میگن.
@آها،باشه.بیا خونه دیگه
چشم.امری چیزی ندارین؟!
@اگه یه بار دیگه به من تیکه بندازی من میدونم و تو!
باشه.خداحافظ.
و قطع کردم.
دیدگاه ها (۷)

عشق ممنوع!(10)

عشق ممنوع!(11)

عشق ممنوع!(8)

عشق ممنوع!(7)

#پارت۳ رمان اگه طُ نباشی یکی دیگه منم لباسا رو پوشیدم و یه آ...

Blackpinkfictions پارت۲۳

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط