MY FAVORITE ENEMY
"MY FAVORITE ENEMY"
GHAPTER:1
PART:۳۲
"ویو جنا"
با این حرفش ترس به جونم افتاد.
کلا لحنش عوص شده بود و انگار داشت تلاش میکرد با مشت نکوبه تو صورتم.
دستاش و مشت کرده که رگایه دستش زده بود بیرون..
قدمایه کوتاه و اروم به سمتم برمیداشت.
و بین دندونایه قفل شده حرف میزد.باهام..
کوک:....حالا سعی کن تا سال بعدی دووم بیداریی...
و چرخید و وسایلش و ورداشت و رفت..
به سمت در رفت و ازش خارج شد.
فکر کنم بین خانواده هامون چییزی گذشته که من خبر ندارم.
برقا شروع به خاموش روشن شدن کردن..
اطراف سالن و نگاه کردم.
چه اتفاقی داشت می افتاد؟؟!
همش احساس می کردم یکی داره دورم می چرخه.
و منم وحشت زده دوره خودم میپیچیدم.
با صدایه باز شدن در، جونگکوک و دیدم که دویدد سمتم..
کوک:کوتوله ها اینجان..
جنا: چی؟؟؟!!
کوک: تو راه رو دیدمشون،باید مراقبت باشم و گرنه اسیب می بینی...
جنا: وایسا ببینم،چی؟؟!
کوک: وقته توضیح نداریم بابد بر گردی تو اتاقت...
دستمو گرفت و دونبال خودش کشیدم.
دستاش به قدری سرد بود که احساس کردم یه مردست..
تو تاریکی راه رو ها و سالن ها دوییدم و همه چراقا خاموش روشن می شد..
با صدایی که امد کشیدتم زیر پله ها..
دیدم که تهیونگ بود..
دست سردشو رو دهنم گزاشت و کنار گوشم گفت:
_ساکت باش،مگه نمیدونی بعضی از کو توله ها تغییر ظاهر میدن..اون ته..ته..تهیونگ نیست.
صدایه تهیونگ و شنیدم که با چند نفر صحبت می کرد.
و داشتن درباره حمله کوتوله ها حرف میزدن..
که خیلی سریع چند تا نکته به ذهنم رسید.
من مطمعنم اون تهیونگه..
هم صداش..
هم رفتارش..
و حتی داره نقشه حمله با بقیه میکشه.
ولی اینی که من و اینجا گرفته..
اگه کاسه ایی زیر نیم کاسش نبود میرفت سمت تهیونگ.
اگه جونگکوک بود انقدر دستاش سرد نبود.
مخصوصا الان که ورزشم کرده..
و مهم تر از همه...جونگکوک هیچ وفت نمیخواد که من و نجات بده.
صدایه دوییدن و دور شدن بقیه رو شنیدم و امدیم بیرون..
کوک: رفتن..من باهات میام خوابگاه سال اولیا..
ضربان قلبم داشت تند می زد باید چیکار می کردم؟
چشمم به یه طی زیر پله ها خورد.
نمیدونستم باید چیکار کنم.
من اصلا توانایی رو به رو شدن با کوتوله هارو نداشتم.
ولی ببرمش خوابگاه..معلوم نیست چه اتفاقی بیوفته..
کوک: سریع باش..
همینکه چرخید اطرافشو ببینه..
طی و برداشتم و چوبش و تو کمرش فرو بردم..
که خیلی سریع تغییر قیافه داد به یه کوتوله..
فکر می کردم گوتوله ها کوتاهن..
ولی این چندش و سبز رنگ و لاغره با لباسایه پاره پوره.
صدایه خندش و شنیدم..
که یه صدایه رو مخ و بلندی داشت..
_لعنت بهتون...
جوب و از اون طرفی ب//نش که زده بود بیرون گرفت و کشید که من رهاش کردم..
از و داشت از بد//نش می کشید بیرون..
حصابی ترسیده بودم.
اصلا نمیدونیتم چیکار کنم..
GHAPTER:1
PART:۳۲
"ویو جنا"
با این حرفش ترس به جونم افتاد.
کلا لحنش عوص شده بود و انگار داشت تلاش میکرد با مشت نکوبه تو صورتم.
دستاش و مشت کرده که رگایه دستش زده بود بیرون..
قدمایه کوتاه و اروم به سمتم برمیداشت.
و بین دندونایه قفل شده حرف میزد.باهام..
کوک:....حالا سعی کن تا سال بعدی دووم بیداریی...
و چرخید و وسایلش و ورداشت و رفت..
به سمت در رفت و ازش خارج شد.
فکر کنم بین خانواده هامون چییزی گذشته که من خبر ندارم.
برقا شروع به خاموش روشن شدن کردن..
اطراف سالن و نگاه کردم.
چه اتفاقی داشت می افتاد؟؟!
همش احساس می کردم یکی داره دورم می چرخه.
و منم وحشت زده دوره خودم میپیچیدم.
با صدایه باز شدن در، جونگکوک و دیدم که دویدد سمتم..
کوک:کوتوله ها اینجان..
جنا: چی؟؟؟!!
کوک: تو راه رو دیدمشون،باید مراقبت باشم و گرنه اسیب می بینی...
جنا: وایسا ببینم،چی؟؟!
کوک: وقته توضیح نداریم بابد بر گردی تو اتاقت...
دستمو گرفت و دونبال خودش کشیدم.
دستاش به قدری سرد بود که احساس کردم یه مردست..
تو تاریکی راه رو ها و سالن ها دوییدم و همه چراقا خاموش روشن می شد..
با صدایی که امد کشیدتم زیر پله ها..
دیدم که تهیونگ بود..
دست سردشو رو دهنم گزاشت و کنار گوشم گفت:
_ساکت باش،مگه نمیدونی بعضی از کو توله ها تغییر ظاهر میدن..اون ته..ته..تهیونگ نیست.
صدایه تهیونگ و شنیدم که با چند نفر صحبت می کرد.
و داشتن درباره حمله کوتوله ها حرف میزدن..
که خیلی سریع چند تا نکته به ذهنم رسید.
من مطمعنم اون تهیونگه..
هم صداش..
هم رفتارش..
و حتی داره نقشه حمله با بقیه میکشه.
ولی اینی که من و اینجا گرفته..
اگه کاسه ایی زیر نیم کاسش نبود میرفت سمت تهیونگ.
اگه جونگکوک بود انقدر دستاش سرد نبود.
مخصوصا الان که ورزشم کرده..
و مهم تر از همه...جونگکوک هیچ وفت نمیخواد که من و نجات بده.
صدایه دوییدن و دور شدن بقیه رو شنیدم و امدیم بیرون..
کوک: رفتن..من باهات میام خوابگاه سال اولیا..
ضربان قلبم داشت تند می زد باید چیکار می کردم؟
چشمم به یه طی زیر پله ها خورد.
نمیدونستم باید چیکار کنم.
من اصلا توانایی رو به رو شدن با کوتوله هارو نداشتم.
ولی ببرمش خوابگاه..معلوم نیست چه اتفاقی بیوفته..
کوک: سریع باش..
همینکه چرخید اطرافشو ببینه..
طی و برداشتم و چوبش و تو کمرش فرو بردم..
که خیلی سریع تغییر قیافه داد به یه کوتوله..
فکر می کردم گوتوله ها کوتاهن..
ولی این چندش و سبز رنگ و لاغره با لباسایه پاره پوره.
صدایه خندش و شنیدم..
که یه صدایه رو مخ و بلندی داشت..
_لعنت بهتون...
جوب و از اون طرفی ب//نش که زده بود بیرون گرفت و کشید که من رهاش کردم..
از و داشت از بد//نش می کشید بیرون..
حصابی ترسیده بودم.
اصلا نمیدونیتم چیکار کنم..
- ۱۷.۴k
- ۲۹ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط