part
part: ³⁰
اکس دیوونه من
ا.ت ویو
تو گوشیم بودم که سرشو گذاشت رو شونت..
ا.ت: چیزی شده؟
کوک: خب...شب یه قرار مهم دارم... توعم باید باشی..
ا.ت: من واس چی؟
کوک: میفهمی...
ا.ت: اوم.. اوکی..
اروم بوسه ای رویه گردنمو زد و رفت بیرون..
سعی کردم به شب فکر نکنم..امیدوارم اتفاق بدی نیوفتاده باشه..
جونگکوک ویو
تو اتاق کارم داشتم پرونده هانا رو بررسی میکردم.. تهیونگ اومد داخل..
ته: جونگکوک...نقشه ات چیه؟ واس چی میخوای ا.ت رو هم با خودت ببری؟
کوک: هیونجین...میخواد اونجا باهام قمار کنه.. سر ا.ت..
ته: چیییییی... تو دیوونه شدی؟
کوک: نه.. اوکیم.. فکر کرده میتونه ا.ت رو ازم بگیره.. هه.. کور خونده..
ته: جونگکوک...بلایی نباید سر ا.ت بیاد.. خب؟
کوک: خیالت راحت باشه هیونگ.. ا.ت اینجا فقط یه طعمه ست.. نمیذارم اسیب ببینه..
ته: هر جور خودت میدونی.. ولی..
کوک: ولی؟
ته: کم کم...دارم ازت میترسم جئون..
کوک: هه.. برو بیرون..
سرشو تکون داد و رفت بیرون..
موهامو چنگ زدم...
کوک: هوفففففففففففففففف...
ا.ت ویو
یکم فکرم مشغول بود.. اخه واس چی باید منو با خودش ببره؟
ساعت ⁷ و نیم بود...یکی در زد.. اجازه ورود دادم.. خدمتکار اومد داخل تعظیم کرد..
خدمتکار: خانوم..این لباس برای شماست..
ارباب جئون بهم زنگ زدن گفتن..نیم ساعت دیگه میان دنبالتون..
ا.ت: اها.. اوکی ممنون..
ازش جعبه رو گرفتم.. رفت بیرون..
از جعبه درش اوردم.. گذاشتمش رو تخت و رفتم تا موهامو درست کنم...یکم جلوی موهامو فر کردم.. یه میکاپ لایت کردم..
لباس رو پوشیدم..ادکلنمو زدم..به خودم تویه اینه قدی نگاه کوتاهی کردم.. خوشگل شده بودم.. نشستم رو تخت..بعد از ⁹ مین جونگکوک اومد داخل.. با دیدنم لبخند خرگوشی زد..
کوک: خوشگل شدی...
ا.ت: بودم..
کوک: اره عزیزم.. خب بریم؟
کیفمو برداشتمو سرمو تکون دادم..
ا.ت: اوهوم..
دستمو گرفت و اروم ار پله ها رفتیم پایین..
کوک: اونجا مطیع باش.. مودبانه حرف بزن..
با غرور رفتار کن.. اوکی؟
ا.ت: باشه.. ولی اینا لازمه؟
کوک: حتما لازمه که دارم میگم!
ا.ت: اوم.. اوکی..
رفتیم تو حیاط..بادیگارد در بنز مشکی رو باز کرد سوار شدم.. جونگکوک خودشم سوار شد.. توی گوشیم به خودم نگاه کردم..
ا.ت: حالا.. خوب شدم؟
کوک: عالی شدی..
ا.ت: مرسی..
دیگه چیزی نگفتیم و تا وقتی برسیم ساکت بودیم..با دیدن یه کلاب خیلی بزرگ سرمو بالا اوردم..به عمارتی که انگار داخلش کلاب بود نگاه کردم..بادیگارد درو باز کرد.. پیاده شدم.. جونگکوکم پیاده شد...اومد کنارم و دستمو گرفت..
کوک: حرفامو که یادت نرفته؟
ا.ت: نه..
کوک: خوبه..
رفتیم داخل.. بوی سیگارو مشروب حالمو بهم زد..ولی جونگکوک خیلی ریلکس بود.. رفتیم تو یه قسمتی که خیلی خلوت بود.. فقط ⁴ نفر اونجا بودن...یه پسر قد بلند.. یه دختر.. با دوتا بادیگارد.............................
اکس دیوونه من
ا.ت ویو
تو گوشیم بودم که سرشو گذاشت رو شونت..
ا.ت: چیزی شده؟
کوک: خب...شب یه قرار مهم دارم... توعم باید باشی..
ا.ت: من واس چی؟
کوک: میفهمی...
ا.ت: اوم.. اوکی..
اروم بوسه ای رویه گردنمو زد و رفت بیرون..
سعی کردم به شب فکر نکنم..امیدوارم اتفاق بدی نیوفتاده باشه..
جونگکوک ویو
تو اتاق کارم داشتم پرونده هانا رو بررسی میکردم.. تهیونگ اومد داخل..
ته: جونگکوک...نقشه ات چیه؟ واس چی میخوای ا.ت رو هم با خودت ببری؟
کوک: هیونجین...میخواد اونجا باهام قمار کنه.. سر ا.ت..
ته: چیییییی... تو دیوونه شدی؟
کوک: نه.. اوکیم.. فکر کرده میتونه ا.ت رو ازم بگیره.. هه.. کور خونده..
ته: جونگکوک...بلایی نباید سر ا.ت بیاد.. خب؟
کوک: خیالت راحت باشه هیونگ.. ا.ت اینجا فقط یه طعمه ست.. نمیذارم اسیب ببینه..
ته: هر جور خودت میدونی.. ولی..
کوک: ولی؟
ته: کم کم...دارم ازت میترسم جئون..
کوک: هه.. برو بیرون..
سرشو تکون داد و رفت بیرون..
موهامو چنگ زدم...
کوک: هوفففففففففففففففف...
ا.ت ویو
یکم فکرم مشغول بود.. اخه واس چی باید منو با خودش ببره؟
ساعت ⁷ و نیم بود...یکی در زد.. اجازه ورود دادم.. خدمتکار اومد داخل تعظیم کرد..
خدمتکار: خانوم..این لباس برای شماست..
ارباب جئون بهم زنگ زدن گفتن..نیم ساعت دیگه میان دنبالتون..
ا.ت: اها.. اوکی ممنون..
ازش جعبه رو گرفتم.. رفت بیرون..
از جعبه درش اوردم.. گذاشتمش رو تخت و رفتم تا موهامو درست کنم...یکم جلوی موهامو فر کردم.. یه میکاپ لایت کردم..
لباس رو پوشیدم..ادکلنمو زدم..به خودم تویه اینه قدی نگاه کوتاهی کردم.. خوشگل شده بودم.. نشستم رو تخت..بعد از ⁹ مین جونگکوک اومد داخل.. با دیدنم لبخند خرگوشی زد..
کوک: خوشگل شدی...
ا.ت: بودم..
کوک: اره عزیزم.. خب بریم؟
کیفمو برداشتمو سرمو تکون دادم..
ا.ت: اوهوم..
دستمو گرفت و اروم ار پله ها رفتیم پایین..
کوک: اونجا مطیع باش.. مودبانه حرف بزن..
با غرور رفتار کن.. اوکی؟
ا.ت: باشه.. ولی اینا لازمه؟
کوک: حتما لازمه که دارم میگم!
ا.ت: اوم.. اوکی..
رفتیم تو حیاط..بادیگارد در بنز مشکی رو باز کرد سوار شدم.. جونگکوک خودشم سوار شد.. توی گوشیم به خودم نگاه کردم..
ا.ت: حالا.. خوب شدم؟
کوک: عالی شدی..
ا.ت: مرسی..
دیگه چیزی نگفتیم و تا وقتی برسیم ساکت بودیم..با دیدن یه کلاب خیلی بزرگ سرمو بالا اوردم..به عمارتی که انگار داخلش کلاب بود نگاه کردم..بادیگارد درو باز کرد.. پیاده شدم.. جونگکوکم پیاده شد...اومد کنارم و دستمو گرفت..
کوک: حرفامو که یادت نرفته؟
ا.ت: نه..
کوک: خوبه..
رفتیم داخل.. بوی سیگارو مشروب حالمو بهم زد..ولی جونگکوک خیلی ریلکس بود.. رفتیم تو یه قسمتی که خیلی خلوت بود.. فقط ⁴ نفر اونجا بودن...یه پسر قد بلند.. یه دختر.. با دوتا بادیگارد.............................
- ۱۰.۹k
- ۰۹ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط