صدای پاش نزدیک و نزدیک تر میشد یکهو ایستاد دیوید مسعود

صدای پاش نزدیک و نزدیک تر میشد یکهو ایستاد دیوید ( مسعود vipها ) منو از قفس انداخت بیرون
دیوید : آقا این جدیده دست اول هم هست خوشگل و برازنده ی شما
مهیار : همین خوبه بزارش تو ماشین
دیوید : چشم آقا
سینا : دیوید سمت من اومد سعی کردم فرار کنم نمی خواستم با این مرد برم
مهیار : دیوید دستشو برد بالا که پره رو بزنه رو بهش گفتم ..می دونی که جنس خراب نمی برم
سینا : با حرفی که مرده زد دیوید دست منو گرفته و از اونجا برد بیرون شروع کردم گریه کردن دست خودم نبود میترسیدم
بعد مدتها نور خورشید را حس میکردم خیلی قشنگ بود و گرمایی که خورشید میداد لذت بخش تر باعث شد جند لحظه ای از اون هیاهو بیرون بیام
با کشیده شدن دستم توسط دیوید دنبالش کشیده شدم سوار یک ماشین سیاه و گرون کرد تمام بدنم روی ویبره بود آخه این مرد ترسناک بود اما خب بهتر از اون مرد ها با دامن و شکم هاشون هست شاید واقعا خوش شانسی بهم رو کرده
دیدگاه ها (۰)

نمیدونم چقدر گذشته بود ولی همون مرد سوار ماشین شد و من سعی ک...

سینا : بی توجه به قسمت دوم حرفش گفتم ...ایران واقعا! بی حواس...

سرنوشت تو

سلام توی این پیج قراره رمان هایی با ژانر گی و bdsm بزارم

آخرین نگاه، پیش از خاکستر صدای بارون هنوز روی سقف ماشین جون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط