پارت سه یک عاشقانهی بی صدا

پارت سه <یک عاشقانه‌ی بی صدا...>

یه ذره نشستمو به حرفای ته و کوک فکر میکردم... با صدای در زدنه دره اتاقم رشته افکارم پاره شد...
ات: بله؟؟

ته: ا/ت ساعت ۴:۵٠ دیقه استاا نمیای بیرون؟ الان این پسره میاد!

به ساعت مچیم نگاه کردمو دیدم واااای بدبخت شدمم دیر شدد
ات: اومدم اومدم... خونه مرتبه دیگهه؟ نیام ببینم شکم خرس ترکیده آبرومون بره هاااااا

ته: هانن؟ چیی؟؟ اهان اآااارهه آرهه خیالت تخت

ویو تهیونگ:
با این حرف ات که گفت خونه مرتبه به خونه یه نگاه انداختمو دیدم ای وااااای الان ات میادو میرینه به هیکل منو جونکوک(گوه میخوره ات😁)
برا همین جونکوکو صدا زدم: هووی جونکوک بدو اون جعبه پیتزا هارو بریز دور وااای اون بطری ویسکیه (شراب) چرا ریخته اون وسطط و...

ویو ات:
به ته گفتم خونه رو مرتب کنه و رفتم سر میز ارایشم یه ارایش ملایم کردمو میخواستم یه لباس باز بپوشم که بازم حرفای ته و کوک تو گوشم تکرار شد...
پس یه لباس مناسب پوشیدمو اومدم بیرون...

ات: اوووو میبینم که جدی جدی خونه مرتبه
ته: آاااره دیگه دستور شما بوده اهم اهم(خنده)

زنگ درو زدن:
ویو ات:
رفتم تا بِدو برم سمت در که جونکوک جلومو گرفت
کوک: وایسا خودم باز میکنم...
رفتو در رو باز کردو بلافاصله اومد کنارم وایساد دست چپم تو دستش بود و دست راستمم تو دست تهیونگ انگار واقعا توهم زده بودن...
پسره(جیمین) که وارد شد... دستامو از دستشون کشیدمو رفتم تا بهش خوشآمد بگمو خونه رو نشونش بدم...

چند دقیقه بعد:
+: خب آقای پارک خوشتون اومد از خونه؟
جیمین: عالیه بله... فقط اجاره اینجا چقدره؟؟
+:.... وون و اینکه در باره خونه...............(توضیحاتی راجب خونه)

ویو ات:
هووف بالاخره هم این قرار تموم شد ینی تهش چی میشه...

راستشو بخوام بگم خیلی از مستر پارک خوشم اومد یه جذبه‌ی خاصو مردونه ای داشت که تو هیچکس تا حالا حسش نکرده بودم...

رفتم تو اتاقم ارایشمو پاک کردمو یه لباس راحت پوشیدم اومدم بیرون که دیدم ته و کوک نیستن رفتم دم اتاقاشون و دیدم خوابیدن بح بح چه آقا شدن امشب...

یه لیوان ویسکی واسه خودم ریختم و رو مبل نشستمو شروع کردم به سریال دیدن...
بعد از دیدن چند تا قسمت از سریال خسته شدمو رفتم تا بخوابم:))

ویو جونکوک:
هیییی از وقتی که این پسره جیمین پاش باز شده اینجا خیلی استرس گرفتم چون تو این مدت من نتونستم حسمو به ات بگم بگم که چقدرر دوسش دارم بگم که میخوامش واسه خودم نمیتونم ببینم که داره از دستم میره...
هی تهیونگ بیداری؟
ته:...

ادامه دارد...
مطمئن باشید پارت چهار اب قند لازم میشید😎
حمایت... ۱۰ تا لایک و ۸ تا کامنت پارت بعدی...
دیدگاه ها (۲۵)

پارت ۴ {یک عاشقانه ی بی صدا...}

ادامه ی پارت چهار:

ادامه‌ی پارت دوکوک: ا/ت میدونی چنددد نفر از پسرای دانشگاهتون...

پارت دو {یک عاشقانه‌ی بی صدا...} شب شد بازم مثل همیشه ته و ک...

چرا من پارت ۲جونکوک: باشه الان میام چاگیاات؛ ممنونویو ات: رف...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟓عشق مافیاویو بورامبا جیمین رفتم خونش فردا باید میرفتم ...

عشق چیز خوبیه پارت ۱۳ توی بیمارستان با هم صحبت کردیمهلن : عش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط