در شب جمعه ای به طور اتفاقی به مسجدی رفتم

در شب جمعه ای به طور اتفاقی به مسجدی رفتم .
صدای بلندگو بسیار آشنا بود .
پس از پایان دعا چراغ ها که روشن شد ، دیدم که حدسم درست بوده ، کسی که کمیل میخوانده سرهنگ بابایی بوده !
خوشحال شدم و رفتم جلو و سلام کردم و گفتم :
" سلام جناب سرهنگ ، قبول باشه ان شاءالله "
اطرافیان با شنیدن کلمه سرهنگ به شهید بابایی نگاه عجیبی کردند ، و بعد از آن آثار ناراحتی را در چهره ایشان یافتم ، علت را جویا شدم ، گفتند :
" کاش واژه سرهنگ را نمی گفتی "
فهمیدم که تا آن لحظه کسی از اهالی آن منطقه شهید بابایی را نمیشناختند و ایشان هر شب جمعه به عنوان شخص عادی به آن مسجد میرفته .
بعد از آن ماجرا او دیگر در مسجد دعا نخواند .. زیرا همیشه دوست داشت ناشناس بماند ..
#شهدا
#سرهنگ_بابایی
دیدگاه ها (۹)

... اون روز هر چه گشتیم شهیدی پیدا نشدکلافه شده بودیمدویدیم ...

رفتم تشیع جنازش دیدم درخونش گاردبستن وبازرسی بدنی میکنن گفتم...

عراق پاتک شدیدی زد تا جزایر مجنون رو پس بگیره شهید بابایی تو...

خدایا ما را همّتی عطا فرما تا همّت شویم چرا که همّت همّت کرد...

﷽ 📣📣📣📣📣⚫️گلایه ی بسیار سنگین سیدالشهدا علیه السلام از زائران...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط