ظهور ازدواج
ظهور ازدواج )
( فصل سوم ) پارت ۵۴۷
سرمو پایین انداختم و اروم گفتم پدرم رو حدود ۸ سال پیش از
دست دادم و مادرمم همین چند هفته پیش.
پدرش-اخ..خيلي متاسفم..
با غم به زور گفتم ممنون
جرد ترینر به جیمین نگاهي کرد و گفت: حرفت خيلي براش عزیزه که تا
الان بیرونم نكرده إلا .. ميشه وصاتتم رو بكني خواب رو بمونم؟
جیمین سریع و عصبی نگاهش کرد که هول و تند گفتم این چه
حرفيه...
و دست جیمین رو توی دستم فشردم.
کنار گوش جیمین گفتم میتونه جیمین؟
با خشم دندوناشو به هم فشرد
اروم گفتم: مرسي..
بلند گفتم اگه خسته این من اتاقتون رو نشونتون بدم؟
خیره به جیمز سر تکون داد و تلخ گفت اره... لطفا ...
جیمین سر تکون داد
تند بلند شدم و گفتم بفرمایید.
و سریع رفتم سمت اتاق خودم و اونم اروم چرخش رو پشت سرم
حرکت داد و اومد.
نگاهی به جیمین انداختم.
له شده دستاشو به هم قفل کرده بود و سرشو پایین انداخته بود نمیدونم مشکل بینشون چیه اما خوب میدونم جیمین از این همه تلخی و بي رحمي خيلي بيشتر درد میکشه..
داغون در اتاقم رو باز کردم
ظاهر همه چیز مرتب بود.
اروم گفتم بفرمایید
و کنار کشیدم
درمونده گفت: ممنون
سر تکون دادم و سعی کردم لبخند بزنم و :گفتم چیزی نیاز ندارین؟
گرفته گفت نه..ممنون..
و رفت داخل
اروم در رو بستم و برگشتم تو سالن
جیمین هنوز همونجوري بود.
رو زمین نشستم و دستاشو گرفتم و با محبت گفتم: جیمین..خوبی؟
سرفه اي زد و گفت: نباید راش میدادم
سرفه شدیدتری زد و گفت : نباید اصرار میکردی.. نبايد بمونه... نمیخوام
ببینمش..
داغون لبمو گاز گرفتم
سرفه هاش خیلی شدید و پشت هم
نگران گفتم: جیمین خوبی؟
شد.
سینه شو توی دستش گرفت و محکم فشردش وحشت زده :گفتم چیه؟ خواهش میکنم اروم باش
داغون و به زور نفس نفس زد و سعي کرد بلند شه..
تند دستش رو گرفتم و کمکش کردم ولی مغرورانه تند دستمو پس زد و با سرفه هاي شديد و نفس سنگيني رفت سمت اتاقش. با وحشت و خیلی خیلی نگران دنبالش راه افتاد
رو زمین کنار تختش زانو زد.
اخ خداي من...
خيلي سرخ شده بود..
داشت گریه ام میگرفت
به زحمت کپسول اکسیژنش رو بیرون کشید و ماسکش رو روي
صورتش گذاشت.
هول با دستای لرزون شیرش رو باز کردم.
چشماشو بست و سعی کرد نفس عمیق بکشه..
با چشمای خیس زل زدم بهش که همینجور نشسته به کپسول تکیه داده بود و هول :گفتم هیچی نیست. هیچی نیست. لطفا اروم باش
و اشکم چکید
( فصل سوم ) پارت ۵۴۷
سرمو پایین انداختم و اروم گفتم پدرم رو حدود ۸ سال پیش از
دست دادم و مادرمم همین چند هفته پیش.
پدرش-اخ..خيلي متاسفم..
با غم به زور گفتم ممنون
جرد ترینر به جیمین نگاهي کرد و گفت: حرفت خيلي براش عزیزه که تا
الان بیرونم نكرده إلا .. ميشه وصاتتم رو بكني خواب رو بمونم؟
جیمین سریع و عصبی نگاهش کرد که هول و تند گفتم این چه
حرفيه...
و دست جیمین رو توی دستم فشردم.
کنار گوش جیمین گفتم میتونه جیمین؟
با خشم دندوناشو به هم فشرد
اروم گفتم: مرسي..
بلند گفتم اگه خسته این من اتاقتون رو نشونتون بدم؟
خیره به جیمز سر تکون داد و تلخ گفت اره... لطفا ...
جیمین سر تکون داد
تند بلند شدم و گفتم بفرمایید.
و سریع رفتم سمت اتاق خودم و اونم اروم چرخش رو پشت سرم
حرکت داد و اومد.
نگاهی به جیمین انداختم.
له شده دستاشو به هم قفل کرده بود و سرشو پایین انداخته بود نمیدونم مشکل بینشون چیه اما خوب میدونم جیمین از این همه تلخی و بي رحمي خيلي بيشتر درد میکشه..
داغون در اتاقم رو باز کردم
ظاهر همه چیز مرتب بود.
اروم گفتم بفرمایید
و کنار کشیدم
درمونده گفت: ممنون
سر تکون دادم و سعی کردم لبخند بزنم و :گفتم چیزی نیاز ندارین؟
گرفته گفت نه..ممنون..
و رفت داخل
اروم در رو بستم و برگشتم تو سالن
جیمین هنوز همونجوري بود.
رو زمین نشستم و دستاشو گرفتم و با محبت گفتم: جیمین..خوبی؟
سرفه اي زد و گفت: نباید راش میدادم
سرفه شدیدتری زد و گفت : نباید اصرار میکردی.. نبايد بمونه... نمیخوام
ببینمش..
داغون لبمو گاز گرفتم
سرفه هاش خیلی شدید و پشت هم
نگران گفتم: جیمین خوبی؟
شد.
سینه شو توی دستش گرفت و محکم فشردش وحشت زده :گفتم چیه؟ خواهش میکنم اروم باش
داغون و به زور نفس نفس زد و سعي کرد بلند شه..
تند دستش رو گرفتم و کمکش کردم ولی مغرورانه تند دستمو پس زد و با سرفه هاي شديد و نفس سنگيني رفت سمت اتاقش. با وحشت و خیلی خیلی نگران دنبالش راه افتاد
رو زمین کنار تختش زانو زد.
اخ خداي من...
خيلي سرخ شده بود..
داشت گریه ام میگرفت
به زحمت کپسول اکسیژنش رو بیرون کشید و ماسکش رو روي
صورتش گذاشت.
هول با دستای لرزون شیرش رو باز کردم.
چشماشو بست و سعی کرد نفس عمیق بکشه..
با چشمای خیس زل زدم بهش که همینجور نشسته به کپسول تکیه داده بود و هول :گفتم هیچی نیست. هیچی نیست. لطفا اروم باش
و اشکم چکید
- ۱.۹k
- ۰۹ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط