ویو تهیونگ

ویو تهیونگ
پوزخند زدم
+منو دوست داری
دستپاچه گفت
=م..معلومه که نه...تو منو زندونی کردی (تهیونگ فهمید داره دروغ میگه)
لیسا پاشد و رفت تو حیاط خودم بهش اشاره کردم بعد کلارا رو بغل کردم
+باور کن دوست دارم
=ولم کن دخترت ناراحت شد
+دخترم نیست...بهونه برای اذیت کردن تو بود
آروم بغض کرد
=مگه من چیکارت کردم؟
آروم نشوندمش رو زمین و موهاش و شونه کردم
+تو مال منی...یادت که هست؟
با بغض سرشو تکون داد
+پس میتونم برات تصمیم بگیرم یا هرکار ی بخوام باهات بکنم؟نه؟
آروم سرشو تکون داد پوزخندی زدم و لپتاپ و آوردم و زنگ زدم به آت که سریع جواب داد تو این دو سال نزاشتم با کلارا حرف بزنه زیر چشماش گود رفته بود کلارا با بغض گفت
=مامان
-دخترم خوبی؟
=بابایی کو؟
-داره با جایو بازی می‌کنه
=مامان قول دادی بیای دنبالم پس چیشد؟(گریه)
-نمیتونم کلارا...تهیونگ...اون خیلی خوب تونسته تورو قایم کنه
=مامان من دلم میخواد منو بغل کنی (گریه)
-منم دلم میخواد قوربون اشکات برم من (گریه)
=اگه نیاید دنبالم خودمو میکشم گریه
+کلارا (عربده)
-تهیونگ داد نزن سر بچم( گریه شدید)
=گریه نکن مامانی بغض
-دخترم چقدر لاغر شدی
+چیه انتظار داری بزارم چاق بشه؟برنامه غذایی داره
-ولی اون هنوز بچست انقدرم لازم نیست بهش سخت بگیری
+خودم تایین میکنم
=
چهار پارت گذاشتم ولی تا از حمایت ها راضی نشم پارتای بعد و نمیزارم