دیر بازیست هرکجا مینگرم
دیر بازیست هرکجا مینگرم:
غنچه ها پژمرده اند
چهره ها افسرده اند
نفسی هست؛
ولیکن همه دل ها مرده اند،
هدفی هست اگر
نیست به جز لقمه ی نانی؛
شرفی هست اگر
در گروِ جاه و مقامی؛
همه افسرده و غمگین
همه سر خورده از این دین
همه تسلیم به تقدیر
همه محکوم به تحقیر
نه امیدیست به ماندن
نه شوقیست به رفتن
همه مغرور از آن چیز که بودیم؛
واز آن کار که کردیم
همه از کوروش و جمشید چه مستیم
غافل از این سخن تلخ:
که امروز در اندیشه ی تاریخ کجاییم؟
چه هستیم؟ که هستیم؟
غنچه ها پژمرده اند
چهره ها افسرده اند
نفسی هست؛
ولیکن همه دل ها مرده اند،
هدفی هست اگر
نیست به جز لقمه ی نانی؛
شرفی هست اگر
در گروِ جاه و مقامی؛
همه افسرده و غمگین
همه سر خورده از این دین
همه تسلیم به تقدیر
همه محکوم به تحقیر
نه امیدیست به ماندن
نه شوقیست به رفتن
همه مغرور از آن چیز که بودیم؛
واز آن کار که کردیم
همه از کوروش و جمشید چه مستیم
غافل از این سخن تلخ:
که امروز در اندیشه ی تاریخ کجاییم؟
چه هستیم؟ که هستیم؟
- ۳۰۶
- ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط