ظهور ازدواج

( ظهور ازدواج )
( پارت ۳۱۵ فصل ۳ )


قلبم داشت از جا در میومد.. دستشو برد سمت بافتم و نرم از تنم درش اورد و خودشو کشید سمتم و خيلي داغ بوسیدم. با لذت عجيبي تن سردم رو به گرماي بي نظیر اغوشش سپردم و خيلي داغ گرماش رو بي دريغ بهم هدیه کرد. با احتیاط و نگران نوازشم میکرد. عين يه عروسك چيني شکستني با احتیاط باهام برخورد میکرد. و محبت تمام احساسی بود که همه وجودم رو گرفته بود و با لذت همه وجود گرم شدن رو احساس میکردم گرماي تنش از هر پتو و شوفاژی بیشتر بود. اروم با نفس سنگین کنارم دراز کشید. و لبمو با آرامش گاز گرفتم و پتو رو دور خودم پیچیدم تند سرمو کج کردم و خیلی شدید سرفه زدم و پشتش عطسه.. غلت زدم و پشت بهش دراز کشیدم انگار اونم غلت زد و پتو رو نرم و کم از شونه ام پایین کشید و انگشت اشاره شو نرم روی بازوم کشید که تمام موهاي بدنم سیخ شد و نفسم بند اومد و زمزمه کرد خوبی؟ مگه میشد خوب نباشم؟ به زخمت نفس کشیدم و سر بهاره تکون دادم دستمو به دهنم گرفتم و سرفه زدم از پشت گردنم رو گرفت و دستش رو اروم کشید جلوی گردنم و انگشت شستشو روش کشید و گفت: گلوت درد میکنه؟ اخ خداا... لمسش داشت قلبمو از جا میکند درمونده سر به اره تکون دادم نفس عمیقی کشید و گفت:سعی کن بخوابي.. باید برم.. برم اتاق خودم خواستم بلند شم که جدي :گفت بخواب همینجا تب كردي بفهمم... قلبم دیوانه وار میزد. فکر کنارش خوابیدن اونقدر شیرین بود که از تصورم خارج بود. لبخند پر از شوقي رو لبم اومد. اروم از کنارم بلند شد. لبخند رو لبم ماسید.
لبخند رو لبم ماسید. شلوارشو پوشید و بافتش رو سمت من گرفت و گفت بپوش سردت میشه. و رفت سمت کمدش و یه تیشرت برداشت و پوشید اروم نشستم و بافتش رو پوشیدم رفت سمت کاناپه... لعنتي.. بغض خيلي شديدي کردم. رو کاناپه دراز کشید بينيمو شدید بالا کشیدم و با غیض دراز کشیدم يه بلايي سرت بیارم که نتونی بخوابي..وایستا و ببين.. شروع کردم به الکي سرفه زدن و بالا کشیدن بینیم شد. گلوم میخارید. تند تند و پشت سر هم یهو نشست و نگران گفت الا. خودمو گوله کردم و سرفه زدم. دیگه جدي دست خودم نبود. که يهو جدي تند اومد سمتم و دستش رو روی پیشونیم گذاشت و بلند شد و لیوان اب و قرصي آورد و گفت: داري تب ميكني..بخور اينو نشستم و به زور خوردم و بیجون دراز کشیدم و خودمو مچاله کردم و لرزون چشمامو بستم اروم پتو رو کشید روم و :گفت
دیدگاه ها (۸)

ظهور ازدواج )( پارت ۳۱۶ فصل ۳ )هیچی نیست. بخواب سرفه شديدي ...

ظهور ازدواج )( پارت ۳۱۷ فصل ۳ ) جلوي اين نشسته بود و فنجون ق...

ظهور ازدواج )( پارت ۳۱۴ فصل ۳ )خیلی تلخه. نرم موهامو زد پشت ...

ظهور ازدواج )( پارت ۳۱۳ فصل ۳ ): گرسنه اي؟ و دستشو گذاشت رو ...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۱۵حس کردم دارم خفه میشم. ارنج...

ظهور ازدواج )( پارت ۳۵۱ فصل ۳ )لبخند شادي زدم و همونجور دست...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط