قسمت پنجم می خواهم درس بخوانم

قسمت پنجم: می خواهم درس بخوانم


اون شب تا سر حد مرگ کتک خوردم ... بی حال افتاده بودم کف خونه ... مادرم سعی می کرد جلوی پدرم رو بگیره اما فایده نداشت ... نعره می کشید و من رو می زد ... اصلا یادم نمیاد چی می گفت ...


چند روز بعد، مادر علی تماس گرفت ... اما مادرم به خاطر فشارهای پدرم ... دست و پا شکسته بهشون فهموند که جواب ما عوض شده و منفیه ... مادر علی هم هر چی اصرار کرد تا علتش رو بفهمه فقط یه جواب بود ... شرمنده، نظر دخترم عوض شده ...


چند روز بعد دوباره زنگ زد ... من وقتی جواب رو به پسرم گفتم، ازم خواست علت رو بپرسم و با دخترتون حرف بزنم ... علی گفت: دختر شما آدمی نیست که همین طوری روی هوا یه حرفی بزنه و پشیمون بشه ... تا با خودش صحبت نکنم و جواب و علت رو از دهن خودش نشنوم فایده نداره ...


بالاخره مادرم کم آورد ... اون شب با ترس و لرز، همه چیز رو به پدرم گفت ... اون هم عین همیشه عصبانی شد ...

- بیخود کردن ... چه حقی دارن می خوان با خودش حرف بزنن؟ ... بعد هم بلند داد زد ... هانیه ... این دفعه که زنگ زدن، خودت میای با زبون خوش و محترمانه جواب رد میدی ...


ادب؟ احترام؟ ... تو از ادب فقط نگران حرف و حدیث مردمی... این رو ته دلم گفتم و از جا بلند شدم ... به زحمت دستم رو به دیوار گرفتم و لنگ زنان رفتم توی حال ...

- یه شرط دارم ... باید بزاری برگردم مدرسه ...
دیدگاه ها (۱)

قسمت ششم: داماد طلبه با شنیدن این جمله چشماش پرید ... می دون...

قسمت هفتم: احمقی به نام هانیهپدرم که از داماد طلبه اش متنفر ...

قسمت چهارم: نقشه بزرگبه خدا توسل کردم و چهل روز روزه نذر کرد...

قسمت سوم: آتشچند روز به همین منوال می رفتم مدرسه ... پدرم هر...

سناریو،،، شوگاعلامت آت+علامت شوگا. _وقتی با یه پسر دیگه حرف ...

part ²امیلی: چرا همتون خفه خون گرفتین ها؟جونگکوک: کاری میکنم...

🔴 پشماتون بریزهخبرگزاری فارس در مورد لو رفتن پارتی علی شادما...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط