عشق آغشته به خون

'عشق آغشته به خون '
P⁵⁰
____
تهیونگ
____
دستام که از عصبانیت میلرزید رو مشت کرده بودم،داشتم به سمت اتاقم میرفتم..تا دیگه قیافه نهض اونارو نبينم.
دستم رو روی دستگیره در گذاشتم و خواستم بازش کنم که دستی روی شونه‌م گذشته شد
جان:هی تهیونگ!!
اوفِ کلافهِ کشیدمُ برگشتم سمتش
تهیونگ:هوم؟
جان:صبر کن‌ این چیه؟؟
دستش رو پایین گوشم روی گردنم گذاشت،سوزش حس کردم
تهیونگ:اههه!
دستش رو برداشت و به خون روی دستش نگاه کرد
جان:چیت شده؟
دستم رو روی گردنم گذاشتم که خیس خون شد
تهیونگ:ایش،چیزی نیست
جان:منظورت چیه،تو زخمی شدی
تهیونگ:بزرگش نکن چیزی نیست،حرفی واسه گفتن داری بگو،اگه نداری برو میخوام تنها باشم
جان:راستش حرف دارم،اما اول بزار زخمت رو پانسمان کنم
تهیونگ:بیا تو اتاق
دور باز کردم،وارد اتاق شدم،جان پشت‌سرم داخل اتاق اومد و درو بست و پشتم ایستاد
تهیونگ:خب؟برای سکوت اومده بودی؟
برگشتم سمتشُ دست به سینه منتظر جوابش موندم
جان:از خدمتکارا شنیدم که شب ملکه‌لی میاد،و خب با شنیدن فکری به ذهنم اومد،شاید بیتونیم قدم بعدی رو با ورود به قصر لی داشته باشیم
تهیونگ:بیشتر بگو.
جان:خب اینجوریه که اگه اونا همه اینجا بیان،من میتونم وارد قصر بشم و دنبال اون پسره بگردم و یا یه نشونه
تهیونگ:سرباز‌ها،خدمتکار‌هارو چیکار میکنی
جان:صورتم رو میپوشونم و نمیزارم منو تشخیص بدن و به‌شون میگم سرباز جدیدم
تهیونگ:مزخرفه تو نمی‌تونی با ورود به اونجا چیزی پیدا کنی اصلا چیزی دستگیرت نمیشه
جان:امتحانش که ضرر نداره
تهیونگ:شاید به قیمت جون‌دادنت باشه
جان:فدای سرت تهیونگ،این‌کار که من انجام میدم در مقابل لطف‌های تو هیچه
تهیونگ:اما من نمیخوام تورو از دست بدم.
جان:از دستم بدی!هیچ اتفاقی نمیوفته،باور کن،و این تنها فرصته بیشتر و بیشتر فکر کن.
تهیونگ:اگه هيچی گیرت نیاد چی؟
جان:یه فرصت پیش اومده،و باید از این فرصت به درستی استفاده کنیم،اگه حتی هيچی گیرم نیومد بازهم بهتر از اینه که اینجا بشینیم.
تهیونگ:میدونی که تو حکم داداش رو واسم داری،پس حتی اگه‌مواظب جون خودت نیستی مواظب جون داداشم باش.
جان:یعنی میزاری برم!؟
تهیونگ:اگه بگم نرو،تو به حرفم می‌کنی،نه،پس من‌چه بگم برو‌چه‌بگم نرو تو کار خودت رو انجام میدی ولی بازم ازت ممنونم که برای ما اینکارو انجام میدی
جان:واسه نجات دادن تو و جین‌آئه هرکاری می‌کنم،چون زندگی من به‌شما بستگی داره
دستم رو روی شونه‌اش گذاشتم نگاش کردم،
تهیونگ:هرموقع دیدی کسی بهت شک کرد سریع برگرد حتی اگه چیزی نتونستی پیدا کنی باشه!
جان:باشه
تهیونگ:پس برو هرچه زودتر بری زودتر می‌تونی کارت رو تموم کنی.
جان:باشه پس فعلا.
اتاق رو ترک کردُ درو بست،اوف کلافهِ کشیدم و روی تخت نشستم،خسته بودم،اونم به‌قدر که می‌خواستم بی‌وقفه بخوابم،واسه یه زمان زیاد،دور از خیال این‌که یه دنيایی واسه زندگی کردن،یه‌جسم برای زنده موندن،و یه حس برای عاشق بودن،میخوام دور از همه اینا بی‌وقفه بخوابم.




غلط املایی بود معذرت 💫🤍
نظرتون؟!
قراره چی بشه؟خودمم کنجکاوم،جان میمیره،تهیونگ با آیماه ازدواج میکنه،پس جین‌آئه!نقشه‌شون چی،خوب پیش میره؟








#جمهوری_اسلامی
دیدگاه ها (۳۴)

'عشق آغشته به خون 'P⁵¹______جین‌آئه ______روی صندلی جلوی در‌...

عشق آغشته به خون 'P⁵¹ادامه _____جین‌آئه _____بدون حرفی تعظیم...

'عشق آغشته به خون 'P⁴⁹______تهیونگ ______شاه:اونایی که باید ...

'عشق آغشته به خون 'P⁴⁸_______تهیونگ _______خدمتکار:شاهزاده ت...

بهم گفت, عشق ' مثل بازی می مونه. تو هر بازی یکی می بره یکی م...

آن سوی آینه P36پیشش دراز کشیدم و از پشت بغلش کردم(ویو ا.ت ، ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط