اینکه گاهی دلم میگیرد

اینکه گاهی دلم میگیرد
گاهی دستانم به زندگی نمیرود
گاهی یک حصار به دور خودم می کشم
و رویش مینویسم: تا اطلاع ثانوی
خسته ام
دلیل نمیشود که تو
آمدنت را به تعویق بی اندازی
دلیل نمی شود که به شانه ی دل شکسته ها نزنم و نگویم :
عزیز جان...
خدا هست... خدا هست... خدا هست
اصلا همه این حال های لعنتی لاعلاج
چاشنی زندگی است
وهیچ دلیل نمیشود
من باز به خود نیایم
چای دارچین نگذارم
باز هم برای تو ننویسم
و میان یک دنیا اشک
با چشمانی تار
روی کاغذ خیس حک نکنم:
چقدر جای شانه هایت کنارم خالیست
دیدگاه ها (۱۶)

گاهی هیچکس را نداشته باشیبهتر است!!!باور کن...بعضی ها تنها ت...

مردها، این پسرکوچولوهای ریش‌دارهیچ‌وقت موجودات پیچیده‌ای نبو...

میانِ لباسهایِ آویزان،روی بندِ رختاندام زنی پیداست که ... تم...

سالها بعد ... وقتی دخترم از من میپرسد که چه شد این همه دفتر ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط