بعد از یه مدتی از نور بدم میومد بیدارم میکرد

بعد از یه مدتی از نور بدم میومد بیدارم میکرد؛
عاشق تاریکی شده بودم حتی جز چشام، درونمم به تاریکی عادت کرده بود؛
اینو خوب میدونم که...
هر کسی جرعت قدم زدن باهام تو تاریکی رو نداره؛ اونم بخاطر ترس آلوده شدنش!
دیدگاه ها (۱)

دود شدم رفتم هوا اون بالا نشستم تنهاچیزی نمونده از قبلا توو...

‏چطوری دلتنگم نمیشی و بهم فکر نمیکنی؟

‏و من بی تو،مانندِ عصرِ جمعه‌یِ پاییز دلتنگم.

~حقیقت پنهان~

پارت ۲آهی از کلافگی کشید هه‌سو : منم همینطور جوابی نداشتم تا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط