اگر در کهکشانی دور

اگر در کهکشانی دور
دلی، يک لحظه در صد سال
يادِ من کند بی‌شک
دل من، در تمام لحظه‌های عمر
به يادش می تپد، پر شور.

من اينک، در دل اين کهکشان نور
اين منظومه‌های مهر
اين خورشيدهای بوسه و لبخند
اين رخسارهای شاد
شکوه ِ لطف‌تان را، با کدامين عمر صدها ساله
پاسخ می‌توانم داد؟

مرا اين دست‌های گرم
اين جان‌های سرشار از صفا
يک عمر پرورده‌ست.
دلم، در نور و عطر ِ اين محبت های رنگين،
زندگی کرده‌ست.

نگاه ِ مهرتان، جان‌بخش چون خورشيد
به روی لحظه‌های من درخشيده‌ست
به جانم نيروی گفتار بخشيده‌ست.

صفای مهرتان را، با سراپای وجودم
با تمام تار و پودم،
می پذيرم، می برم با خویش.
مرا تا جاودان سرمست خواهد کرد،
بيش از پيش

صفای مهرتان، همواره بر من می فشاند نور
اگر از جان من، يک ذرّه ماند در جهان،
در کهکشانی دور...

#فریدون_مشیری
دیدگاه ها (۴)

چیزی یادم نمی آیدحتما رفته ایکه شعر این گونه بالا آورده افتا...

سکوت میکنم و حرف می زنم با تو دراین مباحثه دیوانه تر منم یا ...

هرچند که دلتنگ تر از تنگ بلورم با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبور...

یقین دارم کهشب های تو با اوبه خیر است !پس هر جای جهانیآسوده ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط