نور رخ تو قمر ندارد

نور رخ تو قمر ندارد
ذوق لب تو شکر ندارد

در دور تو مادر زمانه
مانند تو یک پسر ندارد

بی‌بهره ز دولت غم تو
از محنت ما خبر ندارد

آن کس که چو من به روی خوبت
دل می‌ندهد مگر ندارد

دلدادهٔ صورت تو ای دوست
جان را ز تو دوستر ندارد؟!

جانا دل تو چو روزگار است
کن را که فگند بر ندارد

در سنگ اثر کند فغانم
وندر دل تو اثر ندارد

مگذار به دیگران کسی را
کو جز تو کسی دگر ندارد

از خون جگر کسی به جز سیف
در عشق تو دیده تر ندارد


سیف فرغانی
دیدگاه ها (۱۰)

دلبرا حسن رخت می‌ندهد دستوریکه به هم جمع شود عاشقی و مستوریآ...

صبح آغاز عاشقی است پایان خواب و بی‌خبری در صبحرودخانه حیات ج...

بودن با کسی که دوستش نداری و نبودن با کسی که دوستش داری همه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط