قلب سنگی
پارت 4
آجوما:دنبالم بیا دخترم
___
لباسو پوشیدم و از اتاق اومدم بیرون این دیگه چجور لباسیه آخه من از این لباسای کوتاه متنفرم اصلن از دامن خوشم نمیاد چقد کوتاهه آخههه هوووف
آجوما گفت برم طبقه بالا و اتاقارو تمیز کنم و این بهترین فرصت بود تا بتونم یکم جاسوسی کنم رفتم بالا و اولین اتاقی که دیدمو درشو باز کردم کلی کتاب اونجا بود اگه اشتباه نکنم کتابخونه بود شرو کردم به تمیز کردن ولی هیچی گیر نیاوردم یهو چشمم افتاد به کتاب مشکی رنگی خیلی تو دید بود از قفسه آوردمش بیرون چقدر خاکی بود یعنی مال چند سال پیشه یهو یه عکس از داخلش افتاد پایین خم شدم که برش دارم حس کردم بدنم با یه چیزی برخورد کرد سری بلند شدم و برگشتم که با سر فرو رفتم تو بدن یکی دستمو گذاشتم رو دماغم و بلند گفتم:آخخ لعنتی دماغ خوشگلمو داغون کردی توله س...
اوه شت این از کجا پیداش شد یه پسری که خیلی قیافه کیوت و خوشگلی داشت جلو چشمام بود دستاشو تو هم قفل کرد و یکی از آبرو هاشو داد بالا
جیمین:خب داشتی میگفتی؟
ا/ت:تو کیی و اینجا چیکار میکنی
جیمین:سوالو که با سوال جواب نمیدن
عصبی بهش نگاه کردم و گفتم
ا/ت:میگی یا همینجا ناکارت کنم
آروم خندید و گفت:خیلی خب بابا کوچولو
لباسشو مرتب کرد و بهم خیره شد
جیمین:اسم من جیمینه و اومدم اینجا تا دوستمو ببینم و از اونجایی که در کتابخونه باز بودم فک کردم جونگکوک اینجاس
پوزخند زد و ادامه داد
جیمین:نمیدونستم یه دختربچه ی پرو اینجاس
با قیافه پوکر بهش نگاه کردم و گفتم:اولن اینکه اسم دارم اسمم ا/ته دومن اینکه پرو تویی که دماغمو ترکوندی الانم به من میگی پرو
صورتشو آورد نزدیک صورتم و آروم کنار گوشم گفت:اوکی دیگه بهت نمیگم پرو
صورتشو ازم دور کرد و لبخند زد و گفت:نگفتی اینجا چیکار میکنی کوچولو؟
ا/ت:تابلو نیست
سرتا پا نگاهی بهم انداخت بعد متعجب نگاهم کرد و گفت :خدمتکاریی؟
ا/ت:اوهوم بیا ببرمت پیش آقای جئون
از اتاق اومدم بیرون که پشت سرم راه افتاد لبخند گرم و جذابی داشت حس خوبی بهش داشتم رسیدم پشت در اتاق جونگکوک و تقه ای به در زدم که جوابی نشنیدم دوباره در زدم ولی جواب نداد درو باز کردم که با بدن لخت آقای جئون روبهرو شدم که نگاه اونم روی من بود سری با دستام جلو چشمامو گرفتم که
آجوما:دنبالم بیا دخترم
___
لباسو پوشیدم و از اتاق اومدم بیرون این دیگه چجور لباسیه آخه من از این لباسای کوتاه متنفرم اصلن از دامن خوشم نمیاد چقد کوتاهه آخههه هوووف
آجوما گفت برم طبقه بالا و اتاقارو تمیز کنم و این بهترین فرصت بود تا بتونم یکم جاسوسی کنم رفتم بالا و اولین اتاقی که دیدمو درشو باز کردم کلی کتاب اونجا بود اگه اشتباه نکنم کتابخونه بود شرو کردم به تمیز کردن ولی هیچی گیر نیاوردم یهو چشمم افتاد به کتاب مشکی رنگی خیلی تو دید بود از قفسه آوردمش بیرون چقدر خاکی بود یعنی مال چند سال پیشه یهو یه عکس از داخلش افتاد پایین خم شدم که برش دارم حس کردم بدنم با یه چیزی برخورد کرد سری بلند شدم و برگشتم که با سر فرو رفتم تو بدن یکی دستمو گذاشتم رو دماغم و بلند گفتم:آخخ لعنتی دماغ خوشگلمو داغون کردی توله س...
اوه شت این از کجا پیداش شد یه پسری که خیلی قیافه کیوت و خوشگلی داشت جلو چشمام بود دستاشو تو هم قفل کرد و یکی از آبرو هاشو داد بالا
جیمین:خب داشتی میگفتی؟
ا/ت:تو کیی و اینجا چیکار میکنی
جیمین:سوالو که با سوال جواب نمیدن
عصبی بهش نگاه کردم و گفتم
ا/ت:میگی یا همینجا ناکارت کنم
آروم خندید و گفت:خیلی خب بابا کوچولو
لباسشو مرتب کرد و بهم خیره شد
جیمین:اسم من جیمینه و اومدم اینجا تا دوستمو ببینم و از اونجایی که در کتابخونه باز بودم فک کردم جونگکوک اینجاس
پوزخند زد و ادامه داد
جیمین:نمیدونستم یه دختربچه ی پرو اینجاس
با قیافه پوکر بهش نگاه کردم و گفتم:اولن اینکه اسم دارم اسمم ا/ته دومن اینکه پرو تویی که دماغمو ترکوندی الانم به من میگی پرو
صورتشو آورد نزدیک صورتم و آروم کنار گوشم گفت:اوکی دیگه بهت نمیگم پرو
صورتشو ازم دور کرد و لبخند زد و گفت:نگفتی اینجا چیکار میکنی کوچولو؟
ا/ت:تابلو نیست
سرتا پا نگاهی بهم انداخت بعد متعجب نگاهم کرد و گفت :خدمتکاریی؟
ا/ت:اوهوم بیا ببرمت پیش آقای جئون
از اتاق اومدم بیرون که پشت سرم راه افتاد لبخند گرم و جذابی داشت حس خوبی بهش داشتم رسیدم پشت در اتاق جونگکوک و تقه ای به در زدم که جوابی نشنیدم دوباره در زدم ولی جواب نداد درو باز کردم که با بدن لخت آقای جئون روبهرو شدم که نگاه اونم روی من بود سری با دستام جلو چشمامو گرفتم که
- ۴.۹k
- ۳۰ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط