ما خونی پارت
꧁༒☬ م̲ا̲ـ̲ہ̲ خ̲و̲ن̲ی̲ ☬༒꧂پارت⁴
°○_________________________○°
از زبان روبی/
☆با صدای در و صدا کردن های مادرم از خواب پریدم. به در نگاه کردم و بعد از چند ثانیه دوباره صدای مادرم و شنیدم. از روی تخت بلند شدم و کلید و از توی کشو برداشتم. قفل در و باز کردم و به مادرم که جلوی در بود نگاه کردم.☆
ملکه:"روبی این چه سر و وضعیه؟!
ناسلامتی امروز تولدته."
☆مادرم حق داشت این و بگه...موهام ژولیده بود و چشمام خواب آلود. به طوری که هرکی نمیدونست فکر میکرد چند شب نخوابیدم.☆
ملکه:"روبی،همین الان برو یه دوش بگیر و مسواک بزن. بعدشم بیا پایین سر میز صبحونه،خب؟👍🏻"
-"حله👍🏻"
☆مادرم از تو اتاق بیرون رفت. منم تو این زمان تختم و مرتب کردم و حوله و بند و بساط حموم و برداشتم و از اتاق خارج شدم.☆
*نیم ساعت بعد*
☆با حولهای که دور بدنم پیچیده بودم و یه حوله ی دیگه که روی شونه هام بود از حموم در اومدم. همینجوری که موهام و خشک میکردم رفتم و روی تخت نشستم. درحال خشک کردم موهام بودم که چیزی توجهم و جلب کرد. دقیقا سمت راست تخت روی زمین چند قطره رنگ ریخته بود. چون نور از پشت تخت میومد،روی لکه ها سایه افتاده بود و باعث میشد ناواضح به نظر بیان. تصمیم گرفتم و برم از نزدیک بهش نگاه کنم،که به نظر خشک شده بود. یکمی بهش بیشتر دقت کردم و.....☆
°○____________________________________○°
خب دیگه اینم از این پارت دیگه بیشتر از این حوصلهتون و سر نمیبرم🗿🏃🏻♀️
شرایطم اگه دیدم حمایت میکنید سریع پارت بعی و میدم بیرون👍🏻🗿
#رمان_روبی
°○_________________________○°
از زبان روبی/
☆با صدای در و صدا کردن های مادرم از خواب پریدم. به در نگاه کردم و بعد از چند ثانیه دوباره صدای مادرم و شنیدم. از روی تخت بلند شدم و کلید و از توی کشو برداشتم. قفل در و باز کردم و به مادرم که جلوی در بود نگاه کردم.☆
ملکه:"روبی این چه سر و وضعیه؟!
ناسلامتی امروز تولدته."
☆مادرم حق داشت این و بگه...موهام ژولیده بود و چشمام خواب آلود. به طوری که هرکی نمیدونست فکر میکرد چند شب نخوابیدم.☆
ملکه:"روبی،همین الان برو یه دوش بگیر و مسواک بزن. بعدشم بیا پایین سر میز صبحونه،خب؟👍🏻"
-"حله👍🏻"
☆مادرم از تو اتاق بیرون رفت. منم تو این زمان تختم و مرتب کردم و حوله و بند و بساط حموم و برداشتم و از اتاق خارج شدم.☆
*نیم ساعت بعد*
☆با حولهای که دور بدنم پیچیده بودم و یه حوله ی دیگه که روی شونه هام بود از حموم در اومدم. همینجوری که موهام و خشک میکردم رفتم و روی تخت نشستم. درحال خشک کردم موهام بودم که چیزی توجهم و جلب کرد. دقیقا سمت راست تخت روی زمین چند قطره رنگ ریخته بود. چون نور از پشت تخت میومد،روی لکه ها سایه افتاده بود و باعث میشد ناواضح به نظر بیان. تصمیم گرفتم و برم از نزدیک بهش نگاه کنم،که به نظر خشک شده بود. یکمی بهش بیشتر دقت کردم و.....☆
°○____________________________________○°
خب دیگه اینم از این پارت دیگه بیشتر از این حوصلهتون و سر نمیبرم🗿🏃🏻♀️
شرایطم اگه دیدم حمایت میکنید سریع پارت بعی و میدم بیرون👍🏻🗿
#رمان_روبی
- ۳.۶k
- ۰۷ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط