رمان پسر دایی من
🦋رمان پسر دایی من 🦋
Part ²¹
کی رو دوست داره
شمارو
آهان من فکر کردم یه نفر دیگه رو دوست داره خوب منم دوستش دارم ولی میخوام تو به عشقت برسی
با جدیت گفتم
من دوستش ندارم ایشالا به پای هم پیر شید
سرمو به طرف مخالف کردم و چشمامو بستم
که اون دختره رفتش
با همین فکرا به خواب رفتم
#هامون
وقتی مریم آمد بیرون گفتم
چی شده
باناراحتی گفت
هیچی فکر میکنه که شما منو دوست دارید
خودش چیزی درمورد خودش چیزی گفت
من ازش پرسیدم ولی گفت به پای هم پیر شید
باش تو میتونی بری ممنون
و رفت
هوف نفس هوف
عمو آمد گفت چیشده پسرم
هیچی عمو جون هیچی
#نفس
باحس نوازش ذستی رو موهام فکر کردم هامونه چشمامو باز کردم که دیدم باباست
لبخند از صورتم پر کشید
بابا چیزی شده دخترم ناراحت شدی
لبخند مصنوعی زدم و گفتم
نه بابا فکر کردم امیره وگرنه چرا از بابای یکی یدونه ناراحت بشم فدات شم
دخترم بسه دیگه انقدر اسم اون مرتیکه رو نیار اصلا میدونی اون بیرون هامون از نگرانی داشت سکته میکرد ولی امیر چی داشت دعوا میکرد با من و هامون هامون حتی تا زیر سرمم رفت ولی امیر چی عین خیالم نشد یه سرش داد زدم که بره که راحت رفت
با بهت گفتم
چییی
Part ²¹
کی رو دوست داره
شمارو
آهان من فکر کردم یه نفر دیگه رو دوست داره خوب منم دوستش دارم ولی میخوام تو به عشقت برسی
با جدیت گفتم
من دوستش ندارم ایشالا به پای هم پیر شید
سرمو به طرف مخالف کردم و چشمامو بستم
که اون دختره رفتش
با همین فکرا به خواب رفتم
#هامون
وقتی مریم آمد بیرون گفتم
چی شده
باناراحتی گفت
هیچی فکر میکنه که شما منو دوست دارید
خودش چیزی درمورد خودش چیزی گفت
من ازش پرسیدم ولی گفت به پای هم پیر شید
باش تو میتونی بری ممنون
و رفت
هوف نفس هوف
عمو آمد گفت چیشده پسرم
هیچی عمو جون هیچی
#نفس
باحس نوازش ذستی رو موهام فکر کردم هامونه چشمامو باز کردم که دیدم باباست
لبخند از صورتم پر کشید
بابا چیزی شده دخترم ناراحت شدی
لبخند مصنوعی زدم و گفتم
نه بابا فکر کردم امیره وگرنه چرا از بابای یکی یدونه ناراحت بشم فدات شم
دخترم بسه دیگه انقدر اسم اون مرتیکه رو نیار اصلا میدونی اون بیرون هامون از نگرانی داشت سکته میکرد ولی امیر چی داشت دعوا میکرد با من و هامون هامون حتی تا زیر سرمم رفت ولی امیر چی عین خیالم نشد یه سرش داد زدم که بره که راحت رفت
با بهت گفتم
چییی
- ۲.۶k
- ۱۸ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط