مادرمگفت دل نبند و برو هرکجا روی نازنینی هست

مادرمگفت: دل نبند و برو ، هرکجا روی نازنینی هست
آه مادر، دلم زِ دستم رفت ، ختم امن یجیب می خواهم!
 
پدرم گفت: بچه جان بس کن! حرفهای عجیب می شنوم!
آه آری پدر، عجیب،عجیب... خاطرش را عجیب می خواهم !
دیدگاه ها (۱۴)

تا نگاهم میکنیدلم سریع "حمد و سوره" میخواند...بیچاره می فهمد...

رفتم به او بگویم " من عاشقت شدم " رالرزیدم از نگاهش ، گفتم ع...

برای دل خودم مینویسم... برای دل تنگی هایم... برای دغدغه های ...

سهم من از تو تک و تنهاییهنبودنت لحظه رسواییهچیزی نمونده تا ف...

فرار من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط