پارت رمان کت رنگی

پارت ۱۹۲ رمان کت رنگی

#سونهی
وقتی از اتاقش اومدم بیرون ساعت ها تو لابی هتل نشستم... میدونستم ! مطمئن بودم که دوسش داره .. مطمئن بودم... اما داشت خودشو نابود میکرد
سریع رفتم سراغ ماشین خودم و با سرعت روندم سمت هتل سومی...
رفتم تو لابی اما نمیزاشتن وارد بشم .. سومی الان مشهور بود و ورود افراد ناشناس ممنوع بود
بهشون گفتم خانم کاترین منو میشناسن بهشون زنگ بزنین واجبه ...
بعد از یه ربع معطلی اجازه دادن برم داخل و دم اتاقش
در رو باز کرد و گذاشت بیام تو .. انقدر گریه کرده بود خودشو داغون کرده بود
من: هنوزم دوسش داری؟
سومی: اومدی چیکار کنی؟ دیگه هیچی درست نمیشه!
من: واقعا دوسش داری ؟ حاضری همه چیو بدی تا دوباره بدستش بیاری؟
سومی: ای کاش میشد اونوقت میدیدی از همه چی دل میکنم و به سرعت به سمتش میرم
من: الان موقعشه!!!!
سومی: چی؟
من: بیا میبرمت پیشش ..‌ حالش وحشتناک بده ! بیا بهش التماس کن تورو ببخشه!
سومی: به خودش آسیب زده؟ توروخدا راستشو بگو !
من: نه نزده ولی اینو مطمئنم که دوست داره ! و همین عشقش به تو داره از پا درش میاره!!
سومی: اگه من برم و منو پس زد چی؟ ...
من: دیوانه !! اگه امشب نری تا ابد مثل این ۵ سال دلشکسته میمونه... برو بهش بگو دیوانه وار دوسش داری ! ... برو بهش بگو
با حیرت نگاهم میکرد
من: اون فقط منتظر یه حرف از توعه!... یه حرف بسه تا دوباره عشق اتشینش به تو شعله بکشه !
بعد از چند ثانیه کتش رو برداشت و همراه من اومد !
با سرعت بردمش به هتل خودمون .. ساعت تقریبا یک شب بود ..
بردمش دم اتاقش و خودم اونجا رو ترک کردم ...
#جونگکوک
در حال خوردن دومین لیوان بودم که یادم افتاد نباید پست کنم پس دیگه نخوردم به سومی قول داده بودم.. میخواستم بخوابم تا حداقل خواب از درد های توی سینه ام کم بکنه که زنگ خورد ... حتما جویی بود
در حین اینکه به سمت در میرفتم و در رو باز میکردم گفتم : جویی چرا نخوابیدی من خوبم ...
در رو که باز کردم با دیدن سومی میخ کوب شدم و حرفمو قطع کردم ... خواب یا توهم بود .. اما گونه هاش که خیس بودن .. و به شدت داشت گریه میکرد..‌
من: حح!! ... سومی؟!!
یهو منو محکم بغل کرد .. اول بغلی که بعد از ۵ سال دوری بهم میداد... هنگ کرده بودم .. دستگیره در از دستم ول شد و در خودش بسته شد ..‌
میخکوب شده بود و تکون نمیخوردم ..‌ فقط میتونستم قلبمو که داشت با بیشترین حد ممکن میزد حس کنم !
سومی: جونگ کوک ! .. زندگیم 😭
به خودم اومدم و از خودم جداش کردم .. تا همین چند دقیقه پیش دوریش برام دردناک بود و داشتم نابود میشدم ..‌ اما این رفتار سردم از کجا میومد نمیدونستم !
دیدگاه ها (۱۱)

پارت ۱۹۳ رمان کت رنگی #جونگکوک من: من زندگی تو نیستم ! سومی:...

پارت ۱۹۴ رمان کت رنگی #تهیونگ توی راهرو داشتم میرفتم توی لاب...

اینههههه

زندگیم !😍💗

اینم یه پایان کار از الستور

روانی منp47

...3...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط