P

P⁶


شاهزاده حمایتش را اعلام کرده و موازنه قوا تغییر کرده است. در ادامه، جشن‌های عروسی آغاز می‌شود و تنش بین «ا.ت» و شاهزاده در محیط عمومی، در تضاد با توافق پنهانی که با هم بسته‌اند، شکل می‌گیرد.

---

شاهزاده، که حالا حمایت خود را از «ا.ت» علنی کرده بود، به سرعت کنترل اوضاع را به دست گرفت. او با پادشاه و ملکه در مورد عجله برای برگزاری مراسم عقد رسمی صحبت کرد و تأکید کرد که دیگر تأخیری جایز نیست. پادشاه و ملکه که شاهد جسارت پسرشان بودند، با شور و شوق بیشتری به تدارکات پرداختند.

**روزهای بعد، شهر غرق در شور و هیجان تدارکات عروسی شد.** اما در این میان، روابط «ا.ت» و شاهزاده در حضور دیگران، یک بازی نمایشی دو نفره شد.

در طول مراسم تست لباس‌ها و پذیرایی‌های مقدماتی، شاهزاده عمداً فاصله‌ای رسمی و سرد را حفظ می‌کرد. او در جمع، با «ا.ت» تنها با زبان اشاره یا جملات کوتاه و کاملاً رسمی صحبت می‌کرد، گویی که هنوز همان دو غریبه‌اند که در جنگل یکدیگر را دیده‌اند. این رفتار باعث می‌شد لیا، که حالا با چشمانی پر از کینه، مراقب «ا.ت» بود، اندکی آرام بگیرد و فکر کند شاهزاده هنوز در تردید است.

اما در یک موقعیت، شاهزاده فرصت یافت تا با «ا.ت» خلوت کند. در حال بازدید از باغ‌های قصر، جایی که لیا حضور نداشت، شاهزاده دست «ا.ت» را به آرامی گرفت و او را به سمت یک فواره قدیمی کشید.

**شاهزاده:** «نمایشی که صبح امروز اجرا شد، برای راحتی خاطر شما بود. اگر لیا می‌دید من کاملاً تحت تأثیر حرف‌های شما قرار گرفته‌ام، دست به اقدامات غیرقابل پیش‌بینی می‌زد. او از هر فرصتی برای ایجاد تفرقه استفاده خواهد کرد.»

«ا.ت» با صدایی آرام پرسید: «پس ما همچنان باید نقش بازی کنیم؟ تا کی باید تظاهر کنیم که این ازدواج یک اجبار است؟»

شاهزاده به چشمان او نگاه کرد. «تا زمانی که سایه لیا از این قصر محو شود. اما بین خودمان، **امشب**، زمانی که همه بخوابند، به اتاق من بیا. من باید مطمئن شوم که تو می‌دانی در شب عروسی چه اتفاقی خواهد افتاد، زیرا نمی‌خواهم هیچ ابهامی باقی بماند.»

او دست «ا.ت» را رها کرد و با همان فاصله رسمی به سمت سوبون برگشت و با او درباره اسب‌ها صحبت کرد، انگار که فقط یک لحظه کوتاه برای بررسی وضعیت یک گیاه توقف کرده است.

شب عروسی فرارسید. مراسم باشکوه بود و تمام پادشاهی در جشن شرکت کردند. «ا.ت» با لباسی خیره‌کننده، نقش عروس دوم را به خوبی ایفا کرد؛ مطیع، زیبا و کمی غمگین در انظار عمومی. وقتی که بالاخره مراسم به پایان رسید و مهمانان رفتند، شاهزاده با ادب به سمت پدر و مادرش رفت و به بهانه خستگی، به اتاق خود پناه برد.

«ا.ت» به اتاق خود رفت، اما لباسش را عوض نکرد. ساعت از نیمه شب گذشته بود. ضربان قلبش تندتر از هر زمان دیگری بود. آیا او واقعاً باید می‌رفت؟ خاطره تهدید صبحگاهی لیا و همچنین وعده شاهزاده در باغ، او را به حرکت واداشت.

او به آرامی، با قدم‌هایی که فقط نوک کف پاهایش زمین را لمس می‌کرد، به سمت اتاق شاهزاده رفت. در زد. یک بار، دو بار... سکوت.

«ا.ت» دستش را برای زدن بار سوم بلند کرد که در به آرامی باز شد. شاهزاده پشت در بود، نه در اتاقش، بلکه در راهرو ایستاده بود، تنها با یک روپوش نازک.

**شاهزاده:** «آمده‌ای.» لحن او حالا عاری از هرگونه نقش بازی بود؛ صدایی عمیق و واقعی. **«بیا داخل.»**

او در را پشت سر «ا.ت» بست و بلافاصله، با یک حرکت سریع، بازوی او را گرفت و او را به سمت تخت برد.

**شاهزاده:** «لیا دیشب نتوانست بخوابد و مراقب بود. من می‌دانستم که او منتظر است تا صدای قدم‌هایت را بشنود تا شب بعد تلافی کند. اما من به تو قول دادم که شب اول به اتاق تو نیایم. من هم وفای به قولم کردم.»

او به آرامی به چشمان «ا.ت» نگاه کرد. **«حالا، چون قول‌های عمومی را شکستم، باید قول‌های واقعی را شروع کنم. امشب شب توست، زن دومِ من... و اولین زنی که قلب من برایش می‌تپد.»**

---
این آغاز شب اول است. آیا «ا.ت» بالاخره به آنچه به دنبالش بود خواهد رسید؟ قسمت بعدی چطور باشد؟ آیا لیا واکنشی خواهد داشت یا سوبون این موضوع را می‌فهمد؟
دیدگاه ها (۰)

P⁷ لحظه‌ای که «ا.ت» و تهیونگ در حال تعریف کردن واقعیت رابطه...

P⁸حالا که «ا.ت» با موفقیت اولین ضربه را به لیا وارد کرده و م...

P⁵بسیار خوب، این شما و پارت بعدی داستان، جایی که شاهزاده شاه...

P⁴﴿اینو بگم که سوبون برای اینکه خواهر تنها نباشه بعد از عروس...

پارت ۱۶ فیک مرز خون و عشق

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط