مروارید آبی
مروارید آبی²
Part ⁵
بزور خودم و جا کردم تو اتاق در تا نصفه کمی باز میشد رفتم و تو اتاق مامان پشت در بود براید استایل بغلش کردم و گذاشتمش روی تخت
مثل همیشه وقتی دلتنگ بابام میشد پشت در گریه میکرد انگار نمیفهمم هوفف نفسی از کلافه بیرون دادم و به سمت در اتاق رفتم تا دستگیره رو پایین کشیدم بیدار شد و نشست روی تخت و نگام کرد
+هنوز از دستم ناراحتی؟
=اره
+ تاکجا برات تعریف کردم؟
= مهمه الان بگی؟
+میخوام خودم و راحت کنم
=تا ایتالیا
+ بیا بشین برات بقیه شو تعریف کنم
= راحتم بگو (سرد)
+..(مکث) وقتی رفتیم ایتالیا من و یوجین باهم قرار گذاشتیم و صحبت کردیم اون بخاطر سرطان رفت المان و بعد سه سال برگشت ایتالیا و به به مدت پنج سال اونجا زندگی کرد
وقتی هم جیمین و یوجین هم و دیدن دوباره وارد رابطه شدن
اون روز هم جواب ازمایش مثبت درومد و من سر تو حامله بودم
بعد از چند روزشم همراه یوجین اومدیم کره
لوگان... پدرت تو تصادف نمرد...
اون عمه اش کشتتش ( گریه) اون خواست از من محافظت کنه و سپر من شدد (گریه)
=چرا دروغ گفتی مامان ( گریه)
چرا راستش و نگفتی؟
+هقق میدونستم اگه راستش و بگم تو میری کره
من نمیخواستم که تا موقعی که تو بزرگ شده باشی برگردیم کره
لوگان اونجا دشمن بابات منظرت بود
ولی حالا که بزرگ شدی ازت میخوام بری و انتقام پدرتو بگیری
=مامان.. بابا مرده؟
+لوگان من نمیدونم بابات زنده اس یا مرده فقط میدونم بعد عملش بخاطر خون ریزی زیاد رفت کما
(جرم ندید همین که نکشتم از خداتونم باشه🌚💅 )
=هوففف
نفسی از کلافه گی میده بیرون *
= برای فردا بلیط گرفتم ساعت هشت
+هومم خوبه منم زنگ میزنم عموم که چند روزی شرکت رو اداره کنه
= باش(سرد)
ویو لانا
بعد از رفتن لوگان به بیرون اتاق گوشی
مو ورداشتم و به عموم زنگ زدم
£ الو؟
+سلام عمو لانام
£ سلام لانا خوبی؟
+ممنون مرسی
عمو من میخوام با لوگان برم کره معلوم نیست کی برمیگردم
ممنون میشم این چند روز شرکت و اداره کنید
£ مشکلی نداره عزیزم
فقط لانا لوگان قضیه رو فهمید؟
+اره مجبور شدم بگم بهش
£ لانا مواظب باش عمه کوک هنوز زنده اس
+اره باید خیلی مواظب لوگان باشم
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
Part ⁵
بزور خودم و جا کردم تو اتاق در تا نصفه کمی باز میشد رفتم و تو اتاق مامان پشت در بود براید استایل بغلش کردم و گذاشتمش روی تخت
مثل همیشه وقتی دلتنگ بابام میشد پشت در گریه میکرد انگار نمیفهمم هوفف نفسی از کلافه بیرون دادم و به سمت در اتاق رفتم تا دستگیره رو پایین کشیدم بیدار شد و نشست روی تخت و نگام کرد
+هنوز از دستم ناراحتی؟
=اره
+ تاکجا برات تعریف کردم؟
= مهمه الان بگی؟
+میخوام خودم و راحت کنم
=تا ایتالیا
+ بیا بشین برات بقیه شو تعریف کنم
= راحتم بگو (سرد)
+..(مکث) وقتی رفتیم ایتالیا من و یوجین باهم قرار گذاشتیم و صحبت کردیم اون بخاطر سرطان رفت المان و بعد سه سال برگشت ایتالیا و به به مدت پنج سال اونجا زندگی کرد
وقتی هم جیمین و یوجین هم و دیدن دوباره وارد رابطه شدن
اون روز هم جواب ازمایش مثبت درومد و من سر تو حامله بودم
بعد از چند روزشم همراه یوجین اومدیم کره
لوگان... پدرت تو تصادف نمرد...
اون عمه اش کشتتش ( گریه) اون خواست از من محافظت کنه و سپر من شدد (گریه)
=چرا دروغ گفتی مامان ( گریه)
چرا راستش و نگفتی؟
+هقق میدونستم اگه راستش و بگم تو میری کره
من نمیخواستم که تا موقعی که تو بزرگ شده باشی برگردیم کره
لوگان اونجا دشمن بابات منظرت بود
ولی حالا که بزرگ شدی ازت میخوام بری و انتقام پدرتو بگیری
=مامان.. بابا مرده؟
+لوگان من نمیدونم بابات زنده اس یا مرده فقط میدونم بعد عملش بخاطر خون ریزی زیاد رفت کما
(جرم ندید همین که نکشتم از خداتونم باشه🌚💅 )
=هوففف
نفسی از کلافه گی میده بیرون *
= برای فردا بلیط گرفتم ساعت هشت
+هومم خوبه منم زنگ میزنم عموم که چند روزی شرکت رو اداره کنه
= باش(سرد)
ویو لانا
بعد از رفتن لوگان به بیرون اتاق گوشی
مو ورداشتم و به عموم زنگ زدم
£ الو؟
+سلام عمو لانام
£ سلام لانا خوبی؟
+ممنون مرسی
عمو من میخوام با لوگان برم کره معلوم نیست کی برمیگردم
ممنون میشم این چند روز شرکت و اداره کنید
£ مشکلی نداره عزیزم
فقط لانا لوگان قضیه رو فهمید؟
+اره مجبور شدم بگم بهش
£ لانا مواظب باش عمه کوک هنوز زنده اس
+اره باید خیلی مواظب لوگان باشم
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
- ۶.۱k
- ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط