رزکوچک

╭────────╮
‌ 𝐥𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 ‌‌
╰────────╯
رُزکـــوچــــک‌⁶
با شنیدن صدای تهیونگ به سمت پله ها قدم برداشتم،دستمو گرفت و به سمت خودش کشید و گفت:خیلی کم پیش میاد آقای توما فوریه به دوست قدیمیش سر بزنه
توما با تعجب بهمون نگاه میکرد.
به من اشاره کرد و گفت:مادام..؟
تهیونگ لبخند زد و گفت:بله،این خانم کوچولو همسر منه
توما سرشو انداخت پایین و گفت:ببخشید مادام،نمیدونستم...
حرفشو قطع کردم و گفتم:مشکلی نیست
تهیونگ آروم،طوری که فقط من بشنوم گفت:برو تو اتاقت
دستشو رها کردم و گفتم:ببخشید،من میرم
و بعد به سمت پله ها رفتم.
شاید باید با قوانینش کنار میومدم،و‌ هرچیزی میگفت گوش میکردم،راهی جز این نداشتم،داشتم؟
وارد اتاق شدم و روی تخت نشستم،خیلی حوصله سر بره،وقتی توی عمارت مادر بزرگ بودم بیشتر وقتم رو با الیز میگذروندم،امیدوارم گابریل مثل تهیونگ سخت گیر نباشه.
عصر شده بود و خیلی گشنم بود،به سمت در رفتم و آروم بازش کردم،اطرافمو نگاه کردم و از پله ها رفتم پایین،به طرف آشپز خونه رفتم.
چند تا شیرینی برداشتم و یجا کردم تودهنم.
با صدای قدمای یه نفر خشکم زد،سرمو آروم چرخوندم
تهیونگ شیشه الکل رو برداشت و توی لیوان ریخت و سر کشید.
منو ندیده بود،اروم و پاورچین به سمت خروجی آشپز خونه قدم برداشتم،که یهو دستم خورد به لیوان مسی و افتاد زمین،لبمامو گاز گرفتم و چشمامو محکم بستم...

#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#رز_کوچک#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
دیدگاه ها (۵)

╭────────╮ ‌ 𝐥𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 ‌‌ ╰────────╯ ...

╭────────╮ ‌ 𝐥𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 ‌‌ ╰────────╯ ...

╭────────╮ ‌ 𝐥𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 ‌‌ ╰────────╯ ...

╭────────╮ ‌ 𝐥𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 ‌‌ ╰────────╯ ...

Revenge or love ? Part 3 با قدم های لرزونی که سعی در محکم ...

# اسیر _ ارباب PART _ 2 لئونارد: از حموم اومدم بیرون و سمت ک...

ادامه ی پارت ⁷ .....ویو جناجنا: خوب شد؟کای : اره....خیلی هم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط