برده part
﴿ برده ﴾۲۴ part
از روی صندلی بلند شد و از اتاق خارج شد قدم برداشت و از پله ها پایین رفت هیچ صدای از سالن نمی آمد سکوت و آرامشی در آن به پا بود طوری که انگار آرامش قبل از طوفان بود ،
به سوی آشپزخانه رفت و با دیدن هویون که روی صندلی نشسته و مشغول خوردن پنکیک خوشمزه اش هست به سویش رفت
بلافاصله صندلی را عقب کشید و جلوش نشست
دامن صورتی کوتاه و پلیور سفید آستین دار با شونه ای که پایین افتاده بود
لبخندی زد و گفت : خوشگل شدی بیشتر از این مدل لباس ها بپوش
هویون سریع بهش چشم دوخت لب تر کرد و گفت : استایل خودم رو بیشتر دوست دارم پس اونو میپوشم
یه سول خنده ای کرد و گفت : باشه هر طور راحتی
هویون جرعه ای از قهوه اش که مارش مالو داشت نوشید لحظه ای به یاده اینکه جیمین از گل صورتی رنگ خوشش اومده بود این رو پوشید یعنی اگه میدیدش چی میگفت ،
یا صدای یه سول از افکارش خارج شد : میشه بهم یه قهوه بدی
هویون پکر نگاهش کرد و لب زد : خودت دست داری درست کن
یه سول : زشته من اینجا مهمونم چطوری برم توی آشپزخانه بگردم
هویون مجبورناً از روی صندلی بلند شد و ماگ سفید رنگی را برداشت و اون رو زیره دستگاه قهوه ساز قرار داد بعد از تنظیم کردنش ایستاد تا درست بشه لحظه ای کنجکاو شد و گفت : هی شیک پوش ..
یه سول متعجب گفت : یا منی
هویون : بجز تو کی اینجاست... بگذریم دیشب اوت شب گفتی یه داداش داری چرا با اون زندگی نمیکنی
یه سول تند پلک زد و با کنار زدن موهایش با تته پته گفت : خوب .. چیزه اون.. خارج از کشور زندگی میکنه اونجاست.. آره اونجاست
هویون با برداشتن ماگ قهوه محکم کوبید روی میز جلوی یه سول
درحالیکه به سمته اپن میرفت گنگ لب زد : خیلی زود باید این داداش مفت خورت که خواهرش رو توی عمارت غریبه ها گذاشته ببینمش
اگر دختر دیگری میبود بهش بر میخورد ولی یه سول میدونست که این اخلاق گنگ هویونه پس لبخندی زد و گفت : حتما به موقعش آشنا تون میکن....
با صدای بلند شیشه ای که شکست سریع از روی صندلی بلند شد تند به سوی هویون که شوکه ایستاده بود رفت و بلافاصله از بازوش گرفت و کشید عقب به لیوان های شکسته نگاه کرد و گفت : بیا این طرف زخمی میشی
هویون عصبی دستی لایه موهایش کشید و گنگ گفت : لعنتی نباید اینا میشکستن اون خاله آفریته من باز داد و هوار راه میندازه
یه سول: مگه این لیوان ها خیلی مهم بودن برای خانم نایون
از روی صندلی بلند شد و از اتاق خارج شد قدم برداشت و از پله ها پایین رفت هیچ صدای از سالن نمی آمد سکوت و آرامشی در آن به پا بود طوری که انگار آرامش قبل از طوفان بود ،
به سوی آشپزخانه رفت و با دیدن هویون که روی صندلی نشسته و مشغول خوردن پنکیک خوشمزه اش هست به سویش رفت
بلافاصله صندلی را عقب کشید و جلوش نشست
دامن صورتی کوتاه و پلیور سفید آستین دار با شونه ای که پایین افتاده بود
لبخندی زد و گفت : خوشگل شدی بیشتر از این مدل لباس ها بپوش
هویون سریع بهش چشم دوخت لب تر کرد و گفت : استایل خودم رو بیشتر دوست دارم پس اونو میپوشم
یه سول خنده ای کرد و گفت : باشه هر طور راحتی
هویون جرعه ای از قهوه اش که مارش مالو داشت نوشید لحظه ای به یاده اینکه جیمین از گل صورتی رنگ خوشش اومده بود این رو پوشید یعنی اگه میدیدش چی میگفت ،
یا صدای یه سول از افکارش خارج شد : میشه بهم یه قهوه بدی
هویون پکر نگاهش کرد و لب زد : خودت دست داری درست کن
یه سول : زشته من اینجا مهمونم چطوری برم توی آشپزخانه بگردم
هویون مجبورناً از روی صندلی بلند شد و ماگ سفید رنگی را برداشت و اون رو زیره دستگاه قهوه ساز قرار داد بعد از تنظیم کردنش ایستاد تا درست بشه لحظه ای کنجکاو شد و گفت : هی شیک پوش ..
یه سول متعجب گفت : یا منی
هویون : بجز تو کی اینجاست... بگذریم دیشب اوت شب گفتی یه داداش داری چرا با اون زندگی نمیکنی
یه سول تند پلک زد و با کنار زدن موهایش با تته پته گفت : خوب .. چیزه اون.. خارج از کشور زندگی میکنه اونجاست.. آره اونجاست
هویون با برداشتن ماگ قهوه محکم کوبید روی میز جلوی یه سول
درحالیکه به سمته اپن میرفت گنگ لب زد : خیلی زود باید این داداش مفت خورت که خواهرش رو توی عمارت غریبه ها گذاشته ببینمش
اگر دختر دیگری میبود بهش بر میخورد ولی یه سول میدونست که این اخلاق گنگ هویونه پس لبخندی زد و گفت : حتما به موقعش آشنا تون میکن....
با صدای بلند شیشه ای که شکست سریع از روی صندلی بلند شد تند به سوی هویون که شوکه ایستاده بود رفت و بلافاصله از بازوش گرفت و کشید عقب به لیوان های شکسته نگاه کرد و گفت : بیا این طرف زخمی میشی
هویون عصبی دستی لایه موهایش کشید و گنگ گفت : لعنتی نباید اینا میشکستن اون خاله آفریته من باز داد و هوار راه میندازه
یه سول: مگه این لیوان ها خیلی مهم بودن برای خانم نایون
- ۱.۵k
- ۲۱ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط