مثل چای با عطر هل

مثلِ چای با عطرِ هل،
وسطِ سرمای زمستان،
مثلِ آرامشِ آغوشش،
در اوجِ تشویش،
مثلِ عطرِ یک آشنا،
در غریب ترین نقطه جهان،
مثلِ خنکایِ نفس هایش
رویِ پیشانیِ داغِ تبدارت،
مثلِ پنج دقیقه خوابِ صبح،
میچسبد به جان..
یکی که اسمش،
بی هیچ قید و شرطی "رفیق" است،
در این قطحیِ واژه‌یِ "دوست"...!

#فاطمه_جوادی
دیدگاه ها (۱۱)

شاید احساسات مرا از صورتم از دستانماز موهایماز لباسهایممتوجه...

سکوتم شنیدنی ست نه دلی را هوایی می کند ... نه می آزارد .با س...

چو شب به راه تو ماندم که ماه من باشیچراغ خلوت این عاشق کهن ب...

دلی کز درد عشق آگاه شد، راحت چه می‌داند؟نمی‌گنجند در یک چشم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط