Part
Part ²⁸
ا.ت ویو:
دیدم که یه خونه خیلی بزرگ درست جلومون قرار داده..با لباسم خودمو به سختی به کنار تهیونگ رسوندم گفتم
ا.ت:این برای کیه..
تهیونگ یه قدم به جلو برداشت گفت
تهیونگ:برای من
ازش هم بیشتر از این انتظار نمیرفت..اون از ماشینش..اونم از اون استایلش که معلوم بود خیلی گرونه..برای یه لحظه لبخندی به لبام اوردم..هیچ وقت فکر نمیکردم با یه مرد انقدر پولدار ازدواج کنم..
یه لحظه به خودم اومدم..عجب فکر هایی میکنم..سرم رو بالا اوردم دیدم تهیونگ داره نگاهم میکنه..تا دید دارم نگاهش میکنم گفت
تهیونگ:دنبالم بیا
اخمامو توی هم کشیدم گفتم
ا.ت:ببخشید که لباسم خیلی سنگینه و نمیتونم باهاش این مسافت طولانی رو طی کنم
تهیونگ دستاشو کرد توی جیبش رو پشتشو کرد به من و شونه هاشو بالا انداخت گفت
تهیونگ:خواهش میکنم
و رفت سمت در ورودی
همونجا دست به سینه ایستاده بودم و حرص میخوردم..نگاه دوربرم کردم همه جا تاریک بود و تنها منبع نور اون محیط خونه تهیونگ بود..با دیدن اطرافم تنم لرز خفیفی کرد و مور مور شد..نگاهمو سمت تهیونگ چرخوندم..دیدم که واقعا داره میره..دیگه لجبازی رو کنار گذاشتم و جلوی لباسمو دادم بالا و با کفش های پاشنه بلندی که پام بود به سمت تهیونگ دویدم..تهیونگ نگاهی به من انداخت که گفتم
ا.ت:هاا چیه نکنه انتظار داری پرواز کنم..
و زیر لب گفتم
ا.ت:چیزی ازت کم نمیشد میرفتی داخل پارک میکردی..پسره پرو
و زیر چشمی نگاهش کردم اما اون مثل همیشه به جلوش نگاه میکرد..
به در اصلی خونه رسیده بودیم..تهیونگ در رو باز کرد و وارد خونه شد و منم پشت سرش وارد خونه شدم..تا سرم رو اوردم بالا خشکم زد..فکر نمیکردم انقدر خونش بزرگ باشه..
ا.ت:تنهایی توی این خونه به این بزرگی گم نمیشی
بدون اینکه نگاهم کنه گفت
تهیونگ:نه
سرم رو تکون دادم و مشغول نگاه کردن خونه شدم..تهیونگ سمت مبل رفت و کتش رو دراورد و انداخت روی مبل و خودشم روی مبل نشست..میخواستم حرفی بزنم که تهیونگ زود تر از من گفت
تهیونگ:اتاقت بالا سومین در از سمت چپ
باشه ای گفتم و از پله هایی که تقریبا گوشه خونه بود بالا رفتم..وقتی به اخر پله ها رسیدم نگاه راهروی روبروم کردم..راهروی بزرگی بود و حدود شیش تا در داشت..به گفته خود تهیونگ سومین در از سمت چپ رو باز کردم و داخل اتاق شدم..اتاقی بزرگ با ترکیبی از رنگ های سفید و کرم بود..ترکیب رنگ خیلی زیبایی بود..وارد اتاق شدم و بیشتر نگاهش کردم..
ادامه دارد
حمایت فراموش نشه🍷
ا.ت ویو:
دیدم که یه خونه خیلی بزرگ درست جلومون قرار داده..با لباسم خودمو به سختی به کنار تهیونگ رسوندم گفتم
ا.ت:این برای کیه..
تهیونگ یه قدم به جلو برداشت گفت
تهیونگ:برای من
ازش هم بیشتر از این انتظار نمیرفت..اون از ماشینش..اونم از اون استایلش که معلوم بود خیلی گرونه..برای یه لحظه لبخندی به لبام اوردم..هیچ وقت فکر نمیکردم با یه مرد انقدر پولدار ازدواج کنم..
یه لحظه به خودم اومدم..عجب فکر هایی میکنم..سرم رو بالا اوردم دیدم تهیونگ داره نگاهم میکنه..تا دید دارم نگاهش میکنم گفت
تهیونگ:دنبالم بیا
اخمامو توی هم کشیدم گفتم
ا.ت:ببخشید که لباسم خیلی سنگینه و نمیتونم باهاش این مسافت طولانی رو طی کنم
تهیونگ دستاشو کرد توی جیبش رو پشتشو کرد به من و شونه هاشو بالا انداخت گفت
تهیونگ:خواهش میکنم
و رفت سمت در ورودی
همونجا دست به سینه ایستاده بودم و حرص میخوردم..نگاه دوربرم کردم همه جا تاریک بود و تنها منبع نور اون محیط خونه تهیونگ بود..با دیدن اطرافم تنم لرز خفیفی کرد و مور مور شد..نگاهمو سمت تهیونگ چرخوندم..دیدم که واقعا داره میره..دیگه لجبازی رو کنار گذاشتم و جلوی لباسمو دادم بالا و با کفش های پاشنه بلندی که پام بود به سمت تهیونگ دویدم..تهیونگ نگاهی به من انداخت که گفتم
ا.ت:هاا چیه نکنه انتظار داری پرواز کنم..
و زیر لب گفتم
ا.ت:چیزی ازت کم نمیشد میرفتی داخل پارک میکردی..پسره پرو
و زیر چشمی نگاهش کردم اما اون مثل همیشه به جلوش نگاه میکرد..
به در اصلی خونه رسیده بودیم..تهیونگ در رو باز کرد و وارد خونه شد و منم پشت سرش وارد خونه شدم..تا سرم رو اوردم بالا خشکم زد..فکر نمیکردم انقدر خونش بزرگ باشه..
ا.ت:تنهایی توی این خونه به این بزرگی گم نمیشی
بدون اینکه نگاهم کنه گفت
تهیونگ:نه
سرم رو تکون دادم و مشغول نگاه کردن خونه شدم..تهیونگ سمت مبل رفت و کتش رو دراورد و انداخت روی مبل و خودشم روی مبل نشست..میخواستم حرفی بزنم که تهیونگ زود تر از من گفت
تهیونگ:اتاقت بالا سومین در از سمت چپ
باشه ای گفتم و از پله هایی که تقریبا گوشه خونه بود بالا رفتم..وقتی به اخر پله ها رسیدم نگاه راهروی روبروم کردم..راهروی بزرگی بود و حدود شیش تا در داشت..به گفته خود تهیونگ سومین در از سمت چپ رو باز کردم و داخل اتاق شدم..اتاقی بزرگ با ترکیبی از رنگ های سفید و کرم بود..ترکیب رنگ خیلی زیبایی بود..وارد اتاق شدم و بیشتر نگاهش کردم..
ادامه دارد
حمایت فراموش نشه🍷
- ۴.۱k
- ۱۳ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط