سناریو هان پارت
سناریو هان پارت۱
هان_
ا\ت+
(ا\ت ۲۰ ساله باریستا)
ساعت ۶ بیدار شدی صورتتو شستی صبحونه خوردی ،لباس فرم کافه رو پوشیدی میکاپ ساده ای کردی و سوویچ ماشینتو برداشتی و از در رفتی بیرون
از خونت تا کافه ۲۰ دیقه راه بود
ساعت ۷ رسیدی کافه وکارتو شروع کردی
۱ ساعتی بود که از شروع کارت میگذشت...طبق معمول اون پسر با لباس های مشکی وارد شد و روی صندلی همیشگی نشستو منتظر شد تا سفارش بده البته نیازی به سفارش دادن نبود چون همیشه قهوه ی فرانسوی سفارش میداد... هر روز ساعت ۸ این اتفاق تکرار میشد
+سلام روزتون بخیر چی میل دارین
طبق معمول با نگاهی خیره و مست از پشت عینکش گفت
_قهوهی فرانسوی
+:حتما
قهوه رو خورد و از کافه خارج شد...
میخواستی بدونی که اون چرا با این لباسا میاد کافه پس تا دم دره کافه رفتی تاببینی کدوم طرفی میره... اون تورو دید که داری نگاش میکنی اما واکنشی نشون نداد ولی زمزمه کرد :به زودی میبینمت پرنسس
ویوی هان
آحححح اون دختر هروقت میبینمش مست میشم... فکر دست کشیدن به کمرش و بوسیدن لباش داره دیوونم میکنه نمیتونم رو کارم تمرکز کنم
(فردا)
چیزی به جز این نمیتونست اتفاق بیوفته دوباره اومد و همون سفارش همیشگی رو داد ورفت ولی این بار نتونستی تحمل کنی از کافه خارج شدی تا بتونی دقیق تر ببینیش اما با ضربه ای روی زمین افتادی وبیهوش شدی
وقتی که بهوش اومدی توی اتاق بزرگ روی تخت بودی همچی برات تار بود... روی تخت نشستی
+:ببخشید کسی اینجا هست؟
صدایی نشنیدی رفتی سمت در اما در قفل بود شروع کردی به داد زدن چون ترسیدی
+:اهاییی کسی صدای منو میشنوه در قفله من می خوام بیام بیرون
هنوز تار میدیدی و سرگیجه داشتی
لینو صدات رو شنید و رمز اتاقو زد و وارد شد
نمیتونستی صورتشو واضح ببینی... فقط میتونستی ببینی داره به سمتت میاد
_:خوشحالم که اینجا میبینمت
+:تو کی هستی
_:تو منو هر روز میبینی ولی میخوام وجه دیگه ای از منو ببینی
گفت که بشینی روی صندلی و دستتو از پشت بست از در اتاق رفت بیرون
ادامه...
هان_
ا\ت+
(ا\ت ۲۰ ساله باریستا)
ساعت ۶ بیدار شدی صورتتو شستی صبحونه خوردی ،لباس فرم کافه رو پوشیدی میکاپ ساده ای کردی و سوویچ ماشینتو برداشتی و از در رفتی بیرون
از خونت تا کافه ۲۰ دیقه راه بود
ساعت ۷ رسیدی کافه وکارتو شروع کردی
۱ ساعتی بود که از شروع کارت میگذشت...طبق معمول اون پسر با لباس های مشکی وارد شد و روی صندلی همیشگی نشستو منتظر شد تا سفارش بده البته نیازی به سفارش دادن نبود چون همیشه قهوه ی فرانسوی سفارش میداد... هر روز ساعت ۸ این اتفاق تکرار میشد
+سلام روزتون بخیر چی میل دارین
طبق معمول با نگاهی خیره و مست از پشت عینکش گفت
_قهوهی فرانسوی
+:حتما
قهوه رو خورد و از کافه خارج شد...
میخواستی بدونی که اون چرا با این لباسا میاد کافه پس تا دم دره کافه رفتی تاببینی کدوم طرفی میره... اون تورو دید که داری نگاش میکنی اما واکنشی نشون نداد ولی زمزمه کرد :به زودی میبینمت پرنسس
ویوی هان
آحححح اون دختر هروقت میبینمش مست میشم... فکر دست کشیدن به کمرش و بوسیدن لباش داره دیوونم میکنه نمیتونم رو کارم تمرکز کنم
(فردا)
چیزی به جز این نمیتونست اتفاق بیوفته دوباره اومد و همون سفارش همیشگی رو داد ورفت ولی این بار نتونستی تحمل کنی از کافه خارج شدی تا بتونی دقیق تر ببینیش اما با ضربه ای روی زمین افتادی وبیهوش شدی
وقتی که بهوش اومدی توی اتاق بزرگ روی تخت بودی همچی برات تار بود... روی تخت نشستی
+:ببخشید کسی اینجا هست؟
صدایی نشنیدی رفتی سمت در اما در قفل بود شروع کردی به داد زدن چون ترسیدی
+:اهاییی کسی صدای منو میشنوه در قفله من می خوام بیام بیرون
هنوز تار میدیدی و سرگیجه داشتی
لینو صدات رو شنید و رمز اتاقو زد و وارد شد
نمیتونستی صورتشو واضح ببینی... فقط میتونستی ببینی داره به سمتت میاد
_:خوشحالم که اینجا میبینمت
+:تو کی هستی
_:تو منو هر روز میبینی ولی میخوام وجه دیگه ای از منو ببینی
گفت که بشینی روی صندلی و دستتو از پشت بست از در اتاق رفت بیرون
ادامه...
- ۴.۲k
- ۲۹ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط