هنوز از در حرم بیرون نیامده بود که چادرش را برداشت

هنوز از در حرم بیرون نیامده بود که. چادرش را برداشت؛
روسری اش را شل تر کرد و آهی کشید و گفت:
داشتم خفه می شدم.
همینطور که بهش نگاه می کردم،چشمم به کیفش افتاد که شاید ۲-۳ کیلویی بود
خواستم با خودم بگویم،
ای چادر! چقدر غریبی؛
که صدای تق تق کفش هایش توجه مرا به خودش جلب کرد،
کفش هایی با پاشنه های آنچنانی که حتی راه رفتن را به سختی انجام می داد و
گفتم:
ای چادر! چقدر غریبی .
چقدر غریبی که حاضرند کیف پر از وسایل تباهی شان را ساعت ها بر دوش بکشند،
اما وزن کم تو را تحمل نکنند.
ای چادر! چقدر غریبی؛
اگر با کفش های پاشنه بلندشان و …..
صد بار زمین بخورند با خنده بلند می شوند
اما کافیست یک بار با تو برایشان اتفاقی بیفتد،
چقدر سریع کنارت می زنند و برای کنار زدنت فلسفه می بافند و آیه توجیه می کنند
دیدگاه ها (۸)

هر دو داشتیم برای شروع یک روز دیگر آماده میشدیم....وقتی من چ...

دو کلمه حرف حساببی حجاب ها کافر نیستندبا حجاب ها هم معصوم نی...

یکی لینک ی گروهی برام بذاره برم بترکونمحوصلم پوکیددددههههه

بانـــــوی چـــــادرےبداندامنـــــے پاک چون کعبه بایدمولودی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط