تقاص عشق

« تقاص عشق »
پارت ۶۹

آفتاب طلوع کرد بود باران دیگه نمی بارید
ات چشم هایش را باز کرد و از رویه تخت بلند شد
دست و صورت اش را شست و سمته کمد اش رفت دره کمد را باز کرد و شلوار سیاه با پیرهن آستین کوتاه سفیدی را برداشت و پوشید اش کافشن قهوه ای رنگ اش را برداشت و پوشید اش موهای کوتاهش را به پشت اش هدایت کرد و نفسه کلافی اش کشید و از اتاق خارج شد به سالن رفت خانواده اش را دید که سره میز صبحانه نشسته بودن یونگی ات رو صدا زد و گفت
یونگی : بیا بشین صبحانه بخور
ات : نه اشتها ندارم
یونگی : اینجوری که نمیشه بیا بشین عجله کن زود زود
ات با اسرار یونگی آمد کنارش نشست
یونگی : سریع بخور
ات لبخنده زورکی زد و گفت
ات : خیلی ممنونم هیونگم
یونگی : کاره مهدکودک چطور پیش میره
ات : خوبه همه چی روبه راه
پ/ت: دخترم اگه از کارت راضی نیستی برو پیشه یونگی تو شرکت
ات : نه پدر من نمیتونم از بچه های مهدکودک دل بکنم من از کارم راضی هستم
یونگی : پدر اگه ات بیاد اونجا یه روزه به جای من رئیس میشه
ات خنده ای کرد و گفت
ات : آره پرتت میکنم بیرون
ات بعد از خوردن صبحانه و حرف زدن با خانوادش هواسش پرت شده بود و حالش خوب شده بود
نشسته بودن رو مبل و داشتن چایی میخوردن به ساعت مچی اش نگاه کرد دیرش شده بود با عجله از رویه مبل بلند شد
یونگی : کجا
ات : باید برم دیر شده
پ/ت: باشه دخترم برو تا دیرت نشه
ات : ممنونم پدر
بوسه ای را رویه گونه یونگی گذاشت و سریع از سالن خارج شد سوار ماشین اش شد و سمته مهدکودک‌ حرکت کرد
بعد از چند دقیقه رسید به مهدکودک همینکه از ماشین پیاده شد ماشین جیمین که کمی ازش دور بود حرکت کرد و رفت حتا لحظه کوتاهی هم اونو ندید
دست هاشو تو جیب کافشن اش کرد و با قیافه ناراحت با خودش زمزمه کرد
اسلاید ۲ ات
// از دیروز تا حالا ندیدمت وقتی بهم نزدیکی ولی نمیتونم بغلت کنم تو یه مکان هستیم ولی نمی‌تونم حست کنم یعنی به حدی که من دل تنگت هستم توهم دلت برام تنگ شده ولی حتا لحظه ای هم نمیتونم رفتارتو فراموش کنم از دست خیلی عصبی هستم //
همانجا ایستاده بود بعد از مدت کوتاهی افکارش رو کنار زد و رفت داخله مهدکودک
وارده کلاسش شد نگاهش تو بچه ها چرخید وای دینا رو ندید
ات : حتما تا حالا خوب نشده
اوففف جیمین ببین بخاطر اینکه از دست عصبی هستم
نمیتونم حاله دینا رو ازت بپرسم
دیدگاه ها (۰)

« تقاص عشق »پارت ۷۰عصر شده بود جیمین تویه اتاق شرکت اش بود ‌...

« تقاص عشق »پارت ۷۱اجوما قهوه رو آورد و گذاشت رو میز ات هم ق...

« تقاص عشق »پارت ۶۸دم غروب بود ات کناره دره هان نشسته بود صد...

« تقاص عشق »پارت ۶۷ات بعد از اینکه از بیمارستانه خارج شد سوا...

( گناهکار ) ۶۸ part در طی این راه هیچکس سخنی نگفت ساعت ده شب...

دوست پسر دمدمی مزاج

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط