دست می لرزید وپیشانی کمی تبداربود

دست می لرزید وپیشانی کمی تبداربود
روبرویم قاب چشمان تو بر دیوار بود

بی تفاوت گریه ها بردرد مرهم می کشید
هرنفس می مرد واین روشن ترین انکاربود

پرسه درپس مانده های بی تحمل می زدم
جای پای خاطراتت برسرم آوار بود

هی ورق می زد نگاهم برگهای روزگار
کاش این تقویم ها خالی ز هر اخبار بود

گاه اشک و گاه لبخند وهرازگاهی سکوت
سرنوشت تلخ من لبریزاز این تکرار بود

"آمدی جانم به قربانت" ولی یک روز هم
رفتی و گفتی که این رفتن فقط اجبار بود

زندگی! بازیچه ام کردی؛ شدم بازیگرت
صحنه های خالی ازاحساسِ ِمن؛ بسیاربود...
دیدگاه ها (۴)

بهاری بود و بی تابی ، دلم جایی فدایی شدنفس در سینه خشکش زد، ...

باقلم موی خیالت یادگاری میکشمیک قفس بی پنجره با یک قناری میک...

شبها که میگیرد دلم ،یاد تو را تن میکنمتنها به یاد بودنت ،احس...

دوست دارم ساعتی با چشم تو خلوت کنمدر کنارت جا بگیرم با لبت ص...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط