راه گریزی نبود

راه گریزی نبود
عشق آمد و جان مرا
در خود گرفت و خلاص
من در تو
همچون جزیره ای خواهم زیست
دیدگاه ها (۱)

من اگر خیاط بودمدلت را برای دیدنم تنگ میدوختمچشمانت را برای ...

بیا که بی تو به بازار عشق نقدی نیست...#مولانا

این کوزه چو من عاشق زاری بوده است💓🕊در بند سر زلف نگاری بوده‌...

دزدهای کوچک قربانیان فقرند و دزدی‌های بزرگ‌ ریشه‌های فقر..!!...

.#به عزراییل چشمانت بگو، مهلت نمی خواهم"به خشم ابروت دلخوشتر...

🌱🍒اگر هنوز من آواز آخرین توامبخوان مرا و مخوان جز مرا که می ...

باز آی، که از جان اثری نیست مرامدهوشم و از خود خبری نیست مرا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط