ازدواج اجباریpart

ازدواج اجباری(part 8)

*ا/ت ویو
داشتیم لباسارو حساب میکردیم
فروشنده زن بود هی داشتم میدیدم خودشو میچسبوند به کوک و باهاش حرف میزدم کوکم سعی میکرد در بره ولی اون هی میچسبید عصبی شدم گفتم
_خانم میشه یه لحظه با من بیاید
'باشه(چشم غره)
دم گوش کوک گفتم
_لباسارو بگیر برو بیرون من این دختررو دک کنم
+دعوا نکنی باهاش
_نه بابا
_خانم لطفا بریم اینجا
'بله بفرمایید(عصبی)
_نه اینجا نه بریم اونور
........
_اینجام بده نه اونور
..........
_قسمت کفشارو ببینم بریم اونور
همینجورییی هی میگردوندمش
بعد یه دقیقه دیدم کوک بیرونه میگه بیا
_اخ هیچی پسند نکردم حیفف مرسی خانم خدانگهدار
'بذارید بدرقتون کنم
_باشه
رفتیم بیرون انتظار داشت که کوک توی مغازه باشه ولی توی ماشین نشسته بود افرین مغزش کار کرد
_خیلی ممنون شوهرم نشسته تو ماشین دیگه باید برم
'بله خدانگهدار(عصبی و چشم غره)
*جونگکوک ویو
این دختره همش بهم میچسبید منم خوشم نمیومد ازش هی میخواستم در برم ولی میچسبیدم بهم که ا/ت این نقشه رو کشید خوبه بلاخره مغزش کار کرد
هی دیدم ا/ت داره اینور اونورش میکنه
کیوت
حساب کردمو رفتم بیرون بهش علامت دادم که بیا
اونم اومد دیدم دختره داره پشت سرش میاد رفتم توی ماشین نشستم و دختره با حرص رفت
*ا/ت ویو
رفتم تو ماشین نشستم و به کوک گفتم
_دیدی چجوری دَکش کردم
+افرین
_همین
+افرین زندگیم افرین نفسم
_تشکر کردنم بلد نیستی اخه
+(اعداشو در میاره)
_ایششش بریم چی دیگه مونده
+حلقه
_اها
ادامه دارد...
شرطا:
۳۴ لایک
۵۰ کامنت✨
دیدگاه ها (۶۵)

دروغ میگن که خسته نیستن...

ازدواج اجباری(part 9)*ا/ت ویورفتیم حلقه بخریم که من همش گیر ...

ازدواج اجباری(part 7)*ا/ت ویو م کوک=پاشید برید خرید _خرید بر...

hold on jungkook♡حاجی از صب خیلی پارت گذاشتم دستام دیگه درد ...

پارت ۸۲ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط