رئیس پدرم

#رئیس پدرم
#PART_2


از جام بلند شدم
نه، نمیزاشتم....
فردا باز میومدم و التماسش میکردم

بارون نم نم داشت میبارید
من و بابام عاشق هم بودیم
من فقط بابامو داشتم مامانمو تو تصادف از دست داده بودم ، با بابام زندگی میکردم




پدرم تو یه شرکت بزرگ و معروف منشی بود
یه روز  برادر صاحب شرکتو نمیشناسه و دعواش میشه

از شانس بدمون هم تو اون دعوا ، مرده رو وقتی هل میده سرش به سنگ میخوره و درجا تموم میکنه

مادربزرگ و عمه ام میگن به خاطر پای من بود

میگن من نحسم، بدشگونم!

آهی کشیدم

نمیدونم چند دیقه یا ساعت بود که داشتم راه میرفتم زیر بارون ولی بلاخره به خونه رسیدم

کلید و انداختم تو در و بازش کردم
خواستم برم تو که صاحب خونه رو جلوی در دیدم

-اقای کیم

سلام کردم و بعدش گفتم∶ بفرمایید چیزی شده

- دوهفته از وقت تصفیه اجاره خونتون میگذره، لطفا تا دو روز دیگه تو حسابم باشه!

اینو گفت و رفت
دیدگاه ها (۳)

#رئیس پدرم#PART_3جونگ کوک ‹رئیس شرکت›وقتی اونطوری به پام افت...

#رئیس پدرم#PART_4ویو تهیونگکل شب و بیدار موندمنمیتونستم بخوا...

#رئیس پدرم#PART_1با گریه به پاش افتادمتهیونگ.التماست میکنم ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط