اوج اصحاب یمین

۴۰ / 57
اوج اصحاب یمین خورد در گودی زمین
زینبم آن عمّه‌ام اوج جنّات برین

باز دشمن در کمین کینه کرده بر یقین
با تهِ نیزه زدند پشت زینب خورد زمین

حال سوی بچه‌ها حمله کردند وای خدا
تازیانه می‌زنند کودکان بی‌گناه

حال باید کرد دعا سوی درگاه خدا
ای خدا ما را ببین می‌زنند اهل دغا

عمّه‌ام روی زمین زد به پهلویش ببین
باز هم خود می‌کِشد سوی خمیه با یقین

جعفر طیار کو شیر بیشه‌حمزه کو
عمّه‌ام خورده زمین بر عمو عباس بگو

سیّد عرشی نگو سرّ اسرار مگو
باشدش هی گریه کن حال زینب را نگو
دیدگاه ها (۰)

داغ زینب

زهرا که بود نور تمام عالم

زهرا به شفاخانه شده ای جانم

باز مشهد شد رضا

ببین باید چه دریایی از ایمان و یقین باشی،که همراه امیری، چون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط