یادگاری از تاریکی

"یادگاری از تاریکی"
"پارت هشتم"

طوری که انگار دنبال انعکاس خودش در آینه بود. کاترین اهی کشید و قبول کرد......

ادامه:
فصل دوم دل به دریا زدن:
از خواب، با صدای آزار دهنده ساعت بیدار میشوم. موهای بهم ریخته ام را شونه می کشم و در همین لحظه به بیرون پنجره خیره شدم. *از زبان کاترین* باز هم این روز فرا رسید. روزی که دیگه نمیتونم از دست اون قلدرای بی رحم فرار کنم. یادمه هر سال همین موقع وقتی وارد کلاس میشدم یه سطل بزرگ از زباله را روی من خالی می کردند و به چهره ی عاجزم میخندیدند و بلند داد میزدند: زباله! زباله! و با دهان هایشان به من می خندیدن. دلم نمی خواد دوباره بدنم کبود بشه و به پدر و مادرم دروغ بگم. دستانم را مشت میکنم و به زندگی مزخرفم برای بار نمیدونم چندم فکر میکنم.
وقت رفتن است. کسی خانه نیست و مجبورم یه نون بردارم و تو راه بخورم. یکی دیگه از دلایل ترسم تو اوایل شروع مدارس بچه هایی هستن که برام قلدری میکنن. تمام تلاشم و میکنم تا ازشون مخفی بمونم.
دیگر به دبیرستان لیسه سن مارک رسیدم. اینجا یکی از معتبر ترین دبیرستان های فرانسه در شهر پاریس است.
*در واقع این دبیرستان در شهر لیون تو فرانسه است اما در داستان من اینطور نیست* این دبیرستان به خاطر سطح تحصیلی بالا و برنامه های آموزشی با پایه های قوی شناخته شده است. معمولا برنامه های درسی شامل "علوم، هنر ها و زبان ها هستند و به دانش آموز برای ورود به دانشگاه های معتبر کمک میکند.
بی میل وارد راه روی مدرسه میشوم. به بچه هایی که از دیدن دوستاشون خوشحالن خیره میشوم قبلا بهم میگفتن از اینکه خداوند تو رو زال آفریده است خداروشکر کن.... اما من چطور میتوانم به خاطر دلیل اصلی بدبختیم خداروشکر کنم؟ کاشکی منم مثل بقیه بودم.... کاشکی قد بلندی داشتم، کاشکی چشمای قهوه ای ساده داشتم، ای کاش زال نبودم. کاشکی حداقل با نداشتن تمام این چیزا حداقل یک دوست داشتم. اینکه میبینم دیگران چطور با دوستاشون خوش و بش میکنن باعث عذاب منه. به سمت کلاس می روم. اولین کلاس مال جغرافی و ادبیاته. اما میترسم که دوباره گذشته تکرار بشه. پشت در کلاس ایستادم و با ترس دستگیره را میگیرم. یاد خاطراتم میفتم لحظه ای تردید میکنم و با تاسف به عقب برمیگردم. ناگهان به شخصی برخورد میکنم.... با عجله به پشت برمیگردم و عذر خواهی میکنم، اما متوجه ی چهره ای آشنا میشوم....

"پایان پارت هشتم"
دیدگاه ها (۴)

"یادگاری از تاریکی""پارت نهم"با عجله به پشت برمیگردم و عذر خ...

"یادگاری از تاریکی" "پارت دهم"همانطور به زمین خیره شده بودم ...

ای با میتاااهیچـ چیز تویـ دنیـــــ🌎ــــــا تا ابـد یکـسان نم...

:)

"یادگاری از تاریکی""پارت هفتم"ناگهان صدای اشنایی توجه مرا جل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط