توی رفقای من یه بنده خدای هست خیلی اهل دل و خیلی رفیق باز
توی رفقای من یه بنده خدای هست خیلی اهل دل و خیلی رفیق باز
البته بچه مذهبی وبا خدای هم هست
یک مدت برنامه ریخت که هر چند شب یکبار جمع بشیم خونه اش
بعد از یه مدتی دیدم برخی از این بچه ها دارن سواستفاده میکنن از این اخلاق این دوستمون و هر روز زنگ میزنن و میرن خونه اش تا نصف شب میشینن
من سعی کردم این رفت و آمدهام کم کنم آخه دلم برای این بنده خدا میسوخت مهمون داری خرج داره اینم یک کارگر ساده است
بعد چند وقتی شنیدم که خانمش یه چندجا سفره دلش باز کرده و از این کار شوهرش ناراضیه و از این رفت و آمدهای زیاد خیلی اذیته
منم خیلی عذاب وجدان گرفتم و ناراحت و نگران که این رفت و آمدهای زیاد باعث مشکل خانوادگی نشه واسه این بنده خدا
یکبار باش صحبت کردم ولی خب فاز حاتم طایی گرفت
نمیشد هم بهش بگم زن و بچه اش ناراضی ان بدتر میشد
خلاصه یک روز یکی از رفقاش گیر آوردم و چون حس کردم آدم باشعوریه باش صحبت کردم که این رفت و آمد بیش از حد شما داره به این بنده خدا و زن و
بچه اش فشار میده به کم شلش کنید
ماهی یکبار دو هفته یکبار برید
نه هر شب
اون بنده خدا هم تشکر کرد و گفت که حق با منه و قول داد بدون این که کسی بفهمه خودش درستش میکنه
بعد چند هفته دیدم دیگه خبری از اون دوستم نیست قدیما مدام زنگ میزد دعوت میکرد برم خونه اش
زنگ زدم دیدم جواب تلفن منو نمیده
تا این که امروز پیام داد و کلی بد و بیراه که من میخوام میونه خودش و رفقاش به هم بریزم😐😐
ولی خب باکی نیست خیالم راحته کار خوبه را من کردم
البته بچه مذهبی وبا خدای هم هست
یک مدت برنامه ریخت که هر چند شب یکبار جمع بشیم خونه اش
بعد از یه مدتی دیدم برخی از این بچه ها دارن سواستفاده میکنن از این اخلاق این دوستمون و هر روز زنگ میزنن و میرن خونه اش تا نصف شب میشینن
من سعی کردم این رفت و آمدهام کم کنم آخه دلم برای این بنده خدا میسوخت مهمون داری خرج داره اینم یک کارگر ساده است
بعد چند وقتی شنیدم که خانمش یه چندجا سفره دلش باز کرده و از این کار شوهرش ناراضیه و از این رفت و آمدهای زیاد خیلی اذیته
منم خیلی عذاب وجدان گرفتم و ناراحت و نگران که این رفت و آمدهای زیاد باعث مشکل خانوادگی نشه واسه این بنده خدا
یکبار باش صحبت کردم ولی خب فاز حاتم طایی گرفت
نمیشد هم بهش بگم زن و بچه اش ناراضی ان بدتر میشد
خلاصه یک روز یکی از رفقاش گیر آوردم و چون حس کردم آدم باشعوریه باش صحبت کردم که این رفت و آمد بیش از حد شما داره به این بنده خدا و زن و
بچه اش فشار میده به کم شلش کنید
ماهی یکبار دو هفته یکبار برید
نه هر شب
اون بنده خدا هم تشکر کرد و گفت که حق با منه و قول داد بدون این که کسی بفهمه خودش درستش میکنه
بعد چند هفته دیدم دیگه خبری از اون دوستم نیست قدیما مدام زنگ میزد دعوت میکرد برم خونه اش
زنگ زدم دیدم جواب تلفن منو نمیده
تا این که امروز پیام داد و کلی بد و بیراه که من میخوام میونه خودش و رفقاش به هم بریزم😐😐
ولی خب باکی نیست خیالم راحته کار خوبه را من کردم
- ۱.۶k
- ۱۲ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط