از خدا می خواستم راهی دهد

از خدا می خواستم راهی دهد
آسمانِ تیره را... ماهی دهد
از برای گفتن راز دلم...
یوسف دل را... تهِ چاهی دهد

از خدا میخواستم... راضی شود
بین من با زندگی... قاضی شود
لیک او هم خسته شد از دست من
کاش می شد فعلِ من... ماضی شود

یک خدایی بود... این اطرافمان
در زمین هم بود... در این راه مان
هردعایی بود... در ذهن شما
با اجابت بود... سمتِ آسمان

دل شکستن شد هنر... عادت شده
یک طلسمی... سخت در کارت شده
گشتنِ بامن... فقط؟ عارت شده
باز گشتی؟... با کسی؟ یارت شده؟

باز شیطان رفته در جلد شما؟
این بشر را کرده... محزونِ دعا
از اجابت پس زدی؟ ما را؟ خدا؟
عاقبت این رازها را بر ملا؟!!

از تو من راهی فقط میخواستم
تیرگی... ماهی فقط میخواستم
از برای درد دل... یک صفحه غم
یوسفی... چاهی فقط میخواستم


دیدگاه ها (۱۱)

چه در دل ِ منچه در سر ِ تومن از تو رسیدم به باور ِ توتو بودی...

دل می‌رود ز دستم، صاحب دلان، خدا را! دردا که راز پنهان خواه...

خوب شد کلبه ی تنهایی من پنجره داشتورنه میمرد دلم بسکه زتو خا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط