رفتم دو قسمت اول این انیمه رو دیدم
رفتم دو قسمت اول این انیمه رو دیدم ...
و سر همون قسمت اول افسردگی گرف-(خطر اسپویل شدیددد)
عاقا یعنی چی؟؟
انیمه ای دیدید شخصیت اصلی قسمت اول بمیره؟ آخه چراا؟
تو قسمت دوم هم شخصیت اول دختر رو کشتن-
ولی ... خیلی پر احساس و معنی بود ، به طرز عجیبی دوسش دارم :)
باید برو دو قسمت دیگه شو هم ببینم ...تا اینجا خلاصه اینه:
یه هشت پای صورتی کوچولو هست از یه سیاره دیگه به اسم دوستی یا هپی میاد زمین . بهش مأموریت دادن که بیاد آدم ها رو شاد کنه و این هم در برخورد اول با این بنده خدا تو تصویر آشنا میشه و همش سعی میکنه با وسایل جادوییش خوشحالش کنه ولی نمیتونه و این بنده خدا هم تو مدرسه اذیتش می کردن و نو سری خور بوده و هشت پا هم نمیدونسته و درک نمی کرده .
یه روز رندوم یارو میاد میگه این سگه بهترین رفیقمه و تا هست مشکلی ندارم و اینا ... تا اینکه فرداش که میشه روز ماموریت هفتم میاد پیش هشت پا و هشت پا هم فکر کرده این می خواد آشتی کنه بهش یه طناب میده که از دو طرف تا بی نهایت میره و میگه اگه به انگشت های هم گره بدید تا ابد دوست میشی و اونم تشکر میکنه و میره و تا شب نمیاد . هشت پا میره خونه اون ببینه حالش خوبه یا نه و میبینن بله ... خودش رو با همون طناب د-ار زده ... و هشت پا هم بعدش می فهمه مرده .
بعدش میترسه و یادش میاد دیروز با یه دوربین جادویی با هم سلفی گرفتن و اون دوربین هم زمان رو برمی گردونه به وقتی که عکس گرفتن که میشه هفت روز قبل ... ازون موقع هی این هشت پا کمکش میکنه تو مدرسه تو سری خور نباشه و هربار مشکلی میشه رمان رو بر می گردونه ... حالا این تو مدرسه توسط ماریا اذیت میشده و ماریا هم میبینن داره باز این خودشو جمع و جور میکنه عصبی میشه میاد میگه بیا با هم حرف بزنیم ... اینم قبلش میترسه میره تو سرویس قایم میشه و بعد صحبت با هشت پا ، هشت پا بهش میگه عیب ندارع نترس من به جان میرم .
و با یه وسیله جادویی جاشون رو عوض میکنند ...اینم به جای اون میره پیش ماریا و این هشت پا عادتی که داره .. یه جمله میگه ، آخرش ناخودآگاه میگه پی . و موقع حرف زدن با ماریا اینطوری بود که: ماریا چان ، داشتم فکر میکردم-پی ... که بهتره با هم دوست بشیم-پی
و ماریا هم به بار کتک میگیردش و لگد و مشت و اینا ...
و همش یا میگه اینطوری حرف نزن یا میگه پدرم رو بهم برگردون (قسمت دو جریانش معلوم می-)
تا اینکه ماریا یهو خودکارش رو در میاره و از طرف تیزیش محکم مبرنه قشنگ بدبختو سوراخ میکنه... و بعد هشت پا زمان رو عقب میگیره ...
و این بار برای این موقع میگه عیب ندارع لازم نیست جای من بری ، خودم میرم . و هشت پا هم دختره رو دیده بود ... تبدیل میشه به پسره و میره کمک میاره و پسره فقط صورتش به فنا میره-
و همه اینا مال قسمت اول بود-
و سر همون قسمت اول افسردگی گرف-(خطر اسپویل شدیددد)
عاقا یعنی چی؟؟
انیمه ای دیدید شخصیت اصلی قسمت اول بمیره؟ آخه چراا؟
تو قسمت دوم هم شخصیت اول دختر رو کشتن-
ولی ... خیلی پر احساس و معنی بود ، به طرز عجیبی دوسش دارم :)
باید برو دو قسمت دیگه شو هم ببینم ...تا اینجا خلاصه اینه:
یه هشت پای صورتی کوچولو هست از یه سیاره دیگه به اسم دوستی یا هپی میاد زمین . بهش مأموریت دادن که بیاد آدم ها رو شاد کنه و این هم در برخورد اول با این بنده خدا تو تصویر آشنا میشه و همش سعی میکنه با وسایل جادوییش خوشحالش کنه ولی نمیتونه و این بنده خدا هم تو مدرسه اذیتش می کردن و نو سری خور بوده و هشت پا هم نمیدونسته و درک نمی کرده .
یه روز رندوم یارو میاد میگه این سگه بهترین رفیقمه و تا هست مشکلی ندارم و اینا ... تا اینکه فرداش که میشه روز ماموریت هفتم میاد پیش هشت پا و هشت پا هم فکر کرده این می خواد آشتی کنه بهش یه طناب میده که از دو طرف تا بی نهایت میره و میگه اگه به انگشت های هم گره بدید تا ابد دوست میشی و اونم تشکر میکنه و میره و تا شب نمیاد . هشت پا میره خونه اون ببینه حالش خوبه یا نه و میبینن بله ... خودش رو با همون طناب د-ار زده ... و هشت پا هم بعدش می فهمه مرده .
بعدش میترسه و یادش میاد دیروز با یه دوربین جادویی با هم سلفی گرفتن و اون دوربین هم زمان رو برمی گردونه به وقتی که عکس گرفتن که میشه هفت روز قبل ... ازون موقع هی این هشت پا کمکش میکنه تو مدرسه تو سری خور نباشه و هربار مشکلی میشه رمان رو بر می گردونه ... حالا این تو مدرسه توسط ماریا اذیت میشده و ماریا هم میبینن داره باز این خودشو جمع و جور میکنه عصبی میشه میاد میگه بیا با هم حرف بزنیم ... اینم قبلش میترسه میره تو سرویس قایم میشه و بعد صحبت با هشت پا ، هشت پا بهش میگه عیب ندارع نترس من به جان میرم .
و با یه وسیله جادویی جاشون رو عوض میکنند ...اینم به جای اون میره پیش ماریا و این هشت پا عادتی که داره .. یه جمله میگه ، آخرش ناخودآگاه میگه پی . و موقع حرف زدن با ماریا اینطوری بود که: ماریا چان ، داشتم فکر میکردم-پی ... که بهتره با هم دوست بشیم-پی
و ماریا هم به بار کتک میگیردش و لگد و مشت و اینا ...
و همش یا میگه اینطوری حرف نزن یا میگه پدرم رو بهم برگردون (قسمت دو جریانش معلوم می-)
تا اینکه ماریا یهو خودکارش رو در میاره و از طرف تیزیش محکم مبرنه قشنگ بدبختو سوراخ میکنه... و بعد هشت پا زمان رو عقب میگیره ...
و این بار برای این موقع میگه عیب ندارع لازم نیست جای من بری ، خودم میرم . و هشت پا هم دختره رو دیده بود ... تبدیل میشه به پسره و میره کمک میاره و پسره فقط صورتش به فنا میره-
و همه اینا مال قسمت اول بود-
- ۷.۴k
- ۲۹ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط