اتاق بازجویی مملو از دود سیگار

🦋اتاق بازجویی مملو از دود سیگار
بود. مرد بازجو سیگار بر لب وارد شد. علی اما نای نگریستن نداشت. بی رمق روی صندلی فلزی نشسته بود.
هر آنچه از ذکر و دعا می دانست، خوانده بود، به این امید که شکنجه امروز را هم بتواند تحمل کند.

🦋 مرد بازجو چهره‌اش بشاش بود. عرض اتاق راچند بار طی کرد.
ته سیگارش را کف اتاق انداخت و با نوک کفش آن را له کرد. رو به روی علی ایستاد. دست هایش را به کمر زد و گفت: « خوب حضرت آقا آماده ای شروع کنیم؟ »
علی نگاهش به کنج اتاق بود، به تخت فلزی سیاه رنگی که پیش از این آن را در اتاق ندیده بود.

🦋مرد بازجو پاهایش را به عرض شانه باز کرد، نیم تنه اش را کمی جلو داد.
تا نزدیک علی آورد:
-امروز باید حرف بزنی؛ چون تو آدم عاقلی هستی و لابد دیشب تصمیم خودت را گرفته ای. پس با یک سؤال سؤال تازه شروع می کنیم تا برگردیم سراغ سؤال های دیروز.

🦋علی سرش را بلند کرد و به چشم های مرد زل زد. مرد در ورای چشم هایی که به رمق بودند، نشانی از تعرض و سرپیچی ندید.
آنچه دیده می شد، درماندگی بود و خستگی، و این چیزی بود که همه باز جو ها طالب آن بودند.

#سالهای_بنفش
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
دیدگاه ها (۱)

🦋احساس کرد‌ چقدر سخت است، دروغ پشت دروغ. دلش میخواست سینه اش...

📖این کتاب زندگی و خاطرات پانزده نفر از شهیدان مدافع حرم، اعم...

🦋 سلول انفرادی، تاریک بود و نمور. بوی نا می داد و بوی خون. ع...

🦋شب موقع شام پدر یک کلمه حرف نزد. کمتر از همیشه خورد و کنار ...

black flower(p,316)

پارت ۲ ( خانوما ) اگه غلط دیکته دیدید معذرت

قلب یخیپارت ۶ادامش بدم؟ احساس میکنم خوشتون نمیاد اگه واقعا د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط