ازدواج اسیری
ازدواج اسیری
ا.ت ویو
این کی بود؟ چرا منو اورده اینجا؟
خیلی دستش سرد بود همبنطور که فکمو تو دستش داشت بغض کردم
ا.ت: لاقل بگو منو میخوای چیکار
کوک: انتقام.... و بعد پوزخند زد
ا.ت: چ چ چی از کی میخوای انتقام بگیری، چرا
کوک: از پدر و اون مادر ناتنیت چرا شم به تو مربوط نیست دیگه سوال نپرس جواب نمیدم در ثانی از دخترای فضول خوشم نمیاد
ا.ت اما اونا از من بدشون میاد براشون مهم نیستم چجوری با اونا میخوای انتقام بگیری؟
کوک: میدونم گفتم سوالاتو جواب نمیدم اما اینو میدم، اره راست میگی اما سد راهشون میشی.... مثل اینکه نمیخوای ساکت بشی اجوماا با (داد گفت)
اجوما: بله قربان
کوک: اون امپول و بدع به من
ا.ت: چی ام امپول نه توروخدا قول میدم ساکت شم از امپول میترسم خواهش میکنم
کوک: دختر خوبی باش از الان به بعد از این امپولا زیاد تو زندگیته باید عادت کنی صدات در نیاد
(از قیافه ات معلوم بود نمیتونست ساکت باشه برا همون کوک دهنشو بست و امپول و زد)
شرط هارو اسون میزارم چون تازه کارم ۷ تا لایک ۵ تا کامنت
ا.ت ویو
این کی بود؟ چرا منو اورده اینجا؟
خیلی دستش سرد بود همبنطور که فکمو تو دستش داشت بغض کردم
ا.ت: لاقل بگو منو میخوای چیکار
کوک: انتقام.... و بعد پوزخند زد
ا.ت: چ چ چی از کی میخوای انتقام بگیری، چرا
کوک: از پدر و اون مادر ناتنیت چرا شم به تو مربوط نیست دیگه سوال نپرس جواب نمیدم در ثانی از دخترای فضول خوشم نمیاد
ا.ت اما اونا از من بدشون میاد براشون مهم نیستم چجوری با اونا میخوای انتقام بگیری؟
کوک: میدونم گفتم سوالاتو جواب نمیدم اما اینو میدم، اره راست میگی اما سد راهشون میشی.... مثل اینکه نمیخوای ساکت بشی اجوماا با (داد گفت)
اجوما: بله قربان
کوک: اون امپول و بدع به من
ا.ت: چی ام امپول نه توروخدا قول میدم ساکت شم از امپول میترسم خواهش میکنم
کوک: دختر خوبی باش از الان به بعد از این امپولا زیاد تو زندگیته باید عادت کنی صدات در نیاد
(از قیافه ات معلوم بود نمیتونست ساکت باشه برا همون کوک دهنشو بست و امپول و زد)
شرط هارو اسون میزارم چون تازه کارم ۷ تا لایک ۵ تا کامنت
- ۲.۴k
- ۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط