ظهور ازدواج
ظهور ازدواج )
( پارت ۳۲۷ فصل ۳ )
خيلي زود بود براي بي مادر شدن.. نفس عميقي کشيدم. مرگ هر آدمي..غريبه و اشنا..وقتي جلوي چشمات اتفاق بیوفته دل ادم رو میلرزونه.. مخصوصا وقتي اطرافيانش رو بشناسي و درد کشیدنشون رو
مخصوصا وقتي اطرافیانش رو بشناسي و درد کشیدنشون رو ببيني.. دیدن درد کشیدن جوزف و تظاهر به آرامش و محكمي جيمز قلبمو به لرزه مینداخت. جیمین جلوي خونه جوزف نگه داشت.. هر سه خيلي خسته و پردرد بعد ساعت هاي متمادي و سخت پياده شدیم و رفتیم سمت خونه جیمین زنگ زد و در باز شد. رفتیم داخل... نیکول با نورا توي بغلش اومد جلو و تند و نگران گفت:چي شده؟ عين لشكر شكست خورده حتي توان حرف زدن نداشتیم. جوزف خشك و خيلي تلخ رفت انتهاي سالن و روي زمين نشست و به دیوار تکیه داد. با بغض لبامو به هم فشردم. نیکول با نفس سنگین گفت: قلبم و ایستاد. یکیتون حرف بزنه... جیمین درحالیکه داشت میرفت سمت اشپزخونه تلخ گفت:ليلي فوت شده..خودکشی کرد. نیکول چشماش یهو گرد شد و بهت زده و شوکه به زور زمزمه کرد:چی؟ جیمین نوشيدني برداشت و تو دوتا لیوان ریخت و رفت سمت جوزف. یکیش رو به جوزف داد و اون یکی رو خودش سر کشید و روي مبل نشست. اشفته نگاش کردم. خسته بود..مثل همه ما و حتي خسته تر..اما دم نمیزد.. گرفته به جلو خم شد و لیوان رو بین دستاش گرفت. سرم خیلی درد میکرد و دیگه ناي سر پا ایستادن رو نداشتم. داغون رفتم نشستم. نیکول اصلا اونقدر متعجب و گنگ بود که نمیدونست چي بگه و چیکار کنه... همونجور قفل شده هاج و واج وسط خونه ایستاده بود. جیمین-من.. ميرم كارهاي تحويل جسد و.. مراسم تدفین رو انجام بدم.. باز زودتر از هرکسي سرپا شد.
باز زودتر از هرکسی سرپا شد. نگاهی نگران و سنگین به جوزف که خرده شده و بي تفاوت به روبروش خیره بود انداخت و بعد به من که داشتم نگاش میکردم بلند شد اومد نزدیکم و اروم گفت: مطميني . به زور سر به تایید تکون دادم. نفس عميقي كشید و دستي به سرم کشید و گفت:جايي نرو.. و رفت سمت در و بین راه سر نورا رو بوسید و گفت: نادیا رو هم میارم.. و رفت بیرون. داغون نگاهمو روي جوزف کشیدم. نورا زد زیر گریه...
( پارت ۳۲۷ فصل ۳ )
خيلي زود بود براي بي مادر شدن.. نفس عميقي کشيدم. مرگ هر آدمي..غريبه و اشنا..وقتي جلوي چشمات اتفاق بیوفته دل ادم رو میلرزونه.. مخصوصا وقتي اطرافيانش رو بشناسي و درد کشیدنشون رو
مخصوصا وقتي اطرافیانش رو بشناسي و درد کشیدنشون رو ببيني.. دیدن درد کشیدن جوزف و تظاهر به آرامش و محكمي جيمز قلبمو به لرزه مینداخت. جیمین جلوي خونه جوزف نگه داشت.. هر سه خيلي خسته و پردرد بعد ساعت هاي متمادي و سخت پياده شدیم و رفتیم سمت خونه جیمین زنگ زد و در باز شد. رفتیم داخل... نیکول با نورا توي بغلش اومد جلو و تند و نگران گفت:چي شده؟ عين لشكر شكست خورده حتي توان حرف زدن نداشتیم. جوزف خشك و خيلي تلخ رفت انتهاي سالن و روي زمين نشست و به دیوار تکیه داد. با بغض لبامو به هم فشردم. نیکول با نفس سنگین گفت: قلبم و ایستاد. یکیتون حرف بزنه... جیمین درحالیکه داشت میرفت سمت اشپزخونه تلخ گفت:ليلي فوت شده..خودکشی کرد. نیکول چشماش یهو گرد شد و بهت زده و شوکه به زور زمزمه کرد:چی؟ جیمین نوشيدني برداشت و تو دوتا لیوان ریخت و رفت سمت جوزف. یکیش رو به جوزف داد و اون یکی رو خودش سر کشید و روي مبل نشست. اشفته نگاش کردم. خسته بود..مثل همه ما و حتي خسته تر..اما دم نمیزد.. گرفته به جلو خم شد و لیوان رو بین دستاش گرفت. سرم خیلی درد میکرد و دیگه ناي سر پا ایستادن رو نداشتم. داغون رفتم نشستم. نیکول اصلا اونقدر متعجب و گنگ بود که نمیدونست چي بگه و چیکار کنه... همونجور قفل شده هاج و واج وسط خونه ایستاده بود. جیمین-من.. ميرم كارهاي تحويل جسد و.. مراسم تدفین رو انجام بدم.. باز زودتر از هرکسي سرپا شد.
باز زودتر از هرکسی سرپا شد. نگاهی نگران و سنگین به جوزف که خرده شده و بي تفاوت به روبروش خیره بود انداخت و بعد به من که داشتم نگاش میکردم بلند شد اومد نزدیکم و اروم گفت: مطميني . به زور سر به تایید تکون دادم. نفس عميقي كشید و دستي به سرم کشید و گفت:جايي نرو.. و رفت سمت در و بین راه سر نورا رو بوسید و گفت: نادیا رو هم میارم.. و رفت بیرون. داغون نگاهمو روي جوزف کشیدم. نورا زد زیر گریه...
- ۵.۴k
- ۲۵ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط